گزارش سفر به سرزمین نور
یکشنبه 12 مهر ماه:
ساعت هشت صبح از مقابل سازمان، خیابان سپهبد قرنی حرکت خود را آغاز کردیم.
از 25 نفر دوستانی که ثبت نام کرده بودند 7 نفر انصراف داده و ما در یک جمع 18 نفره این سفر را آغاز کردیم که عبارت بودند از :
خانمها: ملک محمودی و آیت اللهی
آقایان: مرتضی طاهری، عباس پرتوی مقدم، سید امیر رون، محمدمهدی ناصری، مسعود جوادیان، غلامرضا بهرامی، اصغر ندیری، فرهاد یاری، حمیدرضا ایاره، محسن توانایان فرد، علی مظاهری نظری، علیرضا کاهه، مجتبی انصاریپور، حسن آقا بابایی، محسن احسنیپور، محمد کفاشان.
در این سفر جناب آقای سردار فرزانه که از فرماندهان لشگر 27 محمد رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) بودند شخصاً به عنوان راوی، ما را همراهی میکردند.
اتوبوس VIP مرتبی، مَرکب ما در این سفر بود.
حدود ساعت 14:30 دقیقه به شهر تاریخی و زیبای همدان رسیدیم و پس از صرف ناهار به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. در طی مسیر آقای جوادیان توضیحات جالبی در مورد معبد آناهیتا، کنگاور و کتیبه سنگی بیستون دادند که با استقبال همکاران روبرو شد.
پس از عبور از شهر مقاوم و زیبای کرمانشاه حدود ساعت 18:30 به تنگۀ مرصاد رسیدیم.
تنگه مرصاد (تنگه چهار زبر سابق) که در 30 کیلومتری شهر کرمانشاه قرار دارد محل شکست منافقین در حمله به ایران اسلامی در مرداد ماه سال 1367 بود.
آقای فرزانه میگفت: حدود 5000 نفر از منافقین پس از پذیرش قطعنامه 598 در تیر ماه 1367 از مرزهای غربی، وارد کشور شده و قرار بوده که در 5 مرحله پس از عبور از شهرهای سرپلذهاب، اسلام آباد و کرمانشاه خود را به تهران برسانند!؟ که با مقاومت جوانان شجاع و رشید و مردم سلحشور منطقه، این حرکت سرکوب شد و با به جای گذاشتن تلفات زیاد به سمت خاک عراق فرار کردند.
پس از خواندن نماز جماعت مغرب و عشا و زیارت شهدای گمنام بنای یادمان تنگه مرصاد به سمت ایلام حرکت کردیم.
حدود ساعت 22 شب به شهر ایلام رسیدیم و در باشگاه فرهنگیان که شرایط جالب اقامتی نداشت مستقر شدیم.
دوشنبه 13 مهرماه:
ساعت 6:30 صبح از ایلام به سمت مهران، یادمان شهدای قلاویزان حرکت کردیم. مکانی عجیب و فوقالعاده. حضور شهدا را حس میکردیم. آنجا محل شهادت 400 جوان رشید بود که در یک حمله ناجوانمردانه حدود 300 نفر از آنها به شهادت رسیده بودند. اشک فرصت نمیداد که همه یادمانها را بخوانیم! راوی آن مکان آقای چراغی از مظلومیت شهدا میگفت و نقطهای را نشان میداد که جایگاه شهادت یکی از این جوانانِ عزیز بود که بدن مطهر او را پیدا نمیکردند و خود شهید شخصاً بدن خود را به خانوادهاش و همرزمانش نشان داد! با خواندن نماز بر سر قبر این شهدا با چشمانی اشکبار، آن جا را ترک کردیم.
پس از آن به سمت گیلانغرب رفتیم و پس از اقامه نماز جماعت و صرف ناهار به سوی سرپل ذهاب حرکت کردیم.
پادگان ابوذر (شاهین سابق) محل بازدید بعدی ما بود. پادگانی که حکم دوکوهه غرب را دارد. مکانی که مقر نیروهای ارتش، سپاه و بسیج بود.
این پادگان، جواهری در میان دشت ذهاب است که شهیدانی چون خلبان شیرودی، غلامعلی پیچک، حسین ادیبان، محسن حاج بابا، خلبان کشوری و صدها شهید دیگر را به خود دیده است.
تلخترین روز پادگان ابوذر شانزدهم اسفند 1363 بود زیرا در پی جمع شدن نیروها در این پادگان برای انجام عملیاتی در جبهۀ سومار، سه بار مورد هجوم هواپیماهای عراقی قرار گرفت، که بر اثر آن بیش از 1200 نفر شهید و زخمی و حتی مفقودالاثر به جای گذاشت.
دیدن ساختمانهای بمباران شده که به عنوان جنایات به جا مانده از جنگ، هر بینندهای را متأثر میکرد؛ این سؤال را در ذهن مطرح میکرد که این همه جوان رشید و برومند به چه گناهی کشته شدند!؟
پس از آن به زیارت بارگاه نورانی احمدبن اسحاق نماینده امام محمد تقی، امام علی النقی و امام حسن عسگری (علیهمالسلام) که در منطقه سرپل ذهاب مورد احترام مردم بود، رفتیم.
هنگام غروب آفتاب پس از عبور از جادهای کوهستانی به ارتفاعات بازیدراز رسیدیم. ارتفاعات سختی که بهای آزادی آن، خون پاک صدها جوان و رزمنده بوده است!
رسیدن ما به ارتفاع 1100 متری بازیدراز، همزمان با غروب آفتاب بود. در آن ارتفاع، وجود قبور متبرک سه شهید گمنام و صدای اذان مغرب، حال و هوای خاصی داشت که هر انسانی را تحت تأثیر فضای عرفای خود قرار میداد.
شب را در حسینیه یادمان شهدای بازی دراز استراحت کردیم.
سه شنبه 14 مهر ماه:
پس از فریضه نماز جماعت ساعت 5:30 صبح مجدداً به سمت ارتفاعات رفتیم. طلوع آفتابِ عالمتاب همراه با زمزمه زیارت عاشورا در کنار مقبره شهدای گمنام، حال و هوای خاصی داشت به خصوص زمانی که به این فراز از دعا رسیدیم «السلام علیک یا ابا عبدالله» حس میکردم تمامی شهدا با ما هم نوا هستند!
پس از صرف صبحانه به سمت سنندج حرکت کردیم. مسیر از سمت اسلام آباد غرب به طرف کرمانشاه و سپس شهر سنندج بود.
از سرپلذهاب تا سنندج مسیری سبز و زیبا بود به برکت وجود منابع آب، مزارع سرسبز و خرم و باغات پر بار، علیالخصوص منطقه ماهیدشت و فاصله بین کامیاران تا سنندج.
حدود ساعت 13 به باشگاه افسران سنندج رسیدیم؛ مکانی که قبل از جنگ محل نبرد ضد انقلابیون با نیروهای کرد و با وفای انقلاب بوده است.
این باشگاه در بلندترین نقطه شهر قرار دارد که به سایر نقاط مشرف بود و مناسبترین محل برای دیدهبانی و حراست از کل شهر.
در اردیبهشت 1359 حدود 50 نفر از نیروهای با ایمان و انقلابی در مقابل 2000 نفر از ضد انقلابیون و تجزیه طلبان، 23 روز مقاومت کرده و با جانفشانیهای زیاد باعث شکستن محاصره و آزاد شدن شهر سنندج شدند.
آقای پناهی که از پیشمرگان کرد منطقه بود از علّت حمله به باشگاه افسران و نحوه دفاع از آن گفت.
ساختمان محکم و با عظمت باشگاه، ارتفاع منطقه و وجود قبور متبرّک شهدا، فضای خاصی را در آنجا به وجود آورده بود.
پس از صرف ناهار در رستورانی زیبا و سنتی که غذای آن هم کیفیت بسیار خوبی داشت به سمت بانه حرکت کردیم.
حدود ساعت 22 شب به بانه رسیدیم. باران زیبای پاییزی نوید هوایی خنک را میداد.
چهارشنبه 15 مهر ماه:
پس از انجام فریضه نماز جماعت به سمت روستای بوالحسن در 27 کیلومتری غرب شهر بانه حرکت کردیم. این منطقه در دامنة کوه کاگر واقع شده است و یکی از خاطره انگیزترین یادمانهای جنگ در غرب کشور به شمار میرود.
در دوران جنگ تحمیلی بیشترین عملیاتها در این منطقه انجام گرفته است که عبارت بودند از: فتح 1 و5 ، کربلای 10، نصر 4 و8 و بیت المقدس 2 و3 و6 .
در ارتفاعات بوالحسن به راحتی پاسگاههای مرزی عراق قابل رویت بود و جالب اینکه موبایلها به صورت رومینگ در آمد. جناب آقای فرزانه و یکی از پیشمرگهای کرد به نام آقای کرمی در مورد حوادث دوران جنگ و سختیها و رشادتهای شهیدان و این که برخی از رزمندگان در این منطقه بر اثر سرمای شدید دست یا پای خود را از دست میدادند یا به شهادت میرسیدند.
مجدداً به شهر بانه بازگشتیم و پس از عبور از شهر به روستای مرزی سیرانبند رسیدیم. این روستا که در 24 کیلومتری جنوب شرقی بانه قرار دارد در زمان جنگ از مناطق عملیاتی کشور بوده است.
گروهکهای ضد انقلاب تعدادی از رزمندگان را در این منطقه به اسارت گرفته بودند و قصد داشتند آنها را از مرز این روستا عبور داده تحویل عراق دهند، ولی به دلیل نامعلومی10 نفر از آنها را در ارتفاعات مجاور این روستا پس از شکنجه بسیار، در کنار چشمۀ آب به شهادت میرسانند.
نقطه دردناک این بود با این که نام و عکس و زندگینامه این 10 شهید بر روی تابلویی نوشته شده بود اما روی همه سنگها نوشته شده بود شهید گمنام!؟
رزمنده پیشمرگ کردی که راوی بود توضیح میداد که پس از انجام آن جنایت، پیکر پاک شهیدان بر روی زمین باقی مانده بود و اهالی روستای سیرانبند پس از چند روز اقدام به دفن این عزیزان کرده بودند و از آنجایی که اهالی روستا شهدا را نمیشناختند لذا مشخص نیست هر کدام از این شهدا در کدام قبر دفن شدهاند.
آسمانِ غمآلود منطقه نیز با ما همراه شده بود و همۀ ما و آسمان به این همه مظلومیت میگریستیم.
تازه داشتیم به دور از غوغای شهر و روزمرگیهای آن مأنوس میشدیم که خبر دادند زمان بازگشت فرا رسیده است.
در آخر هم برای آن که بتوانیم آماده ورود به شهر شویم، خود را به زرق و برق بازار آذین بستیم تا شبیه شهریها شویم!
پنجشنبه 16 مهر ماه:
روز آخر سفرمان بود و صبح زود حرکت را به سمت تهران آغاز کردیم با کولهباری از دیدنیها، شنیدنیها و خاطرهها که ممکن است کمتر کسی دیده و شنیده باشد. با خود عهد کردیم در هر مسئولیت و مقامی و جایگاهی که باشیم، شهدا و مظلومیتهای آن مردان بی ادعا را هیچگاه فراموش نکنیم!
هرچه از آن منطقۀ نورانی دور و به شهر نزدیکتر میشدیم، دلگیرتر و دلتنگتر میشدیم؛ گویا چیزی را گم کرده بودیم یا شاید هم دلمان را در آن سرزمین و در کنار بهشتیان، جا گذاشته بودیم!
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
در پایان بر خود لازم میدانیم که از برنامهریزی خوب و شایسته جناب آقای سرهنگ ادیبی، دبیر محترم ستاد راهیان نور کشور، جناب آقای سردار حاج رضا فرزانه و دیگر همکاران محترمشان کمال تشکر و سپاسگزاری خود را اعلام نماییم و توفیقات هر چه بیشتر این عزیزان را در خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی و شهیدان گرانقدر، از درگاه الهی مسئلت نماییم.
شادی روح بلند شهدا صلوات
پایگاه بسیج شهید موسوی
ارسال نظر