در رابطه با پدیداری «انقلاب اسلامی»، علل و انگیزههای شکلگیری و نیز اهمیت، تأثیر و سهم هر یک از عوامل در پیروزی و تداومآن، دیدگاهها و نقطه نظرات متفاوتی ارائه شدهاست:
1-عدهای علت اصلی وقوع انقلاب اسلامی را اتخاذ سیاست «توسعه بدون برنامهریزی» و سعی در یک سلسله اقدامات برای «مدرنیزه کردن» شتابزده رژیم شاه جستوجو میکنند وآن را در پدیدآمدن انقلاب مؤثر میدانند، با این استدلالکه شاه با شتاب هر چه تمامتر دست بهانجام یک سلسله اصلاحات زد و سعی کرد چهره ایران را از سنتی به یک کشور مدرن دگرگون سازد، اما این اقدامات عجولانه و عدم درک واقعیتهای اجتماعی موجبات ایجاد شکاف عمیق بین اقشار مختلف جامعه(سنتگرایانکه اغلب مردم چنین بودند) و شاهگردید و در نهایت عمیقتر شدن این شکاف باعث تضاد و رویارویی سیاسی و مذهبیگردید و انقلاب اسلامی پدیدآمد.
2- گروهی از جامعهشناسان، نویسندگان و صاحبنظران «مسائل اقتصادی» را ریشه اصلی پدیدآمدن انقلاب میدانند. این افراد معتقدندفاصله طبقاتی عمیق بین ثروتمندانکه عمدتاً از خانواده پهلوی و اطرافیانآنها آغاز شد و عمیقتر شدن فاصله حاکمان با طبقه فقیر جامعه، گسترش ظلم بیعدالتی با حمایت مستقیم حکومت و افزایش نارضایتیهای اجتماعی ناشی از آن، مثلآتش زیر خاکستر، چنین حادثهای را بهوجودآورد. عدهای از اینگروه نیز «ناهنجاریهای اقتصادی» ناشی از بالا رفتن ناگهانی «قیمت نفت» و رشد ناشی از چهار برابر شدنآن در سال 1352 را عامل اصلی انقلاب میدانند.
3-گروه دیگری از صاحب نظران، « باورهای دینی و مذهبی» را عامل اصلی پیروزی انقلاب اسلامی میدانند و معتقدند «سیاست اسلامزدایی» دین ستیزی حاکمان، و مبارزه با اسلام و مسلمانانکهاز طرف شاه اعمال میشد، باعث جریحه دار شدن احساسات مسلمانانشد و عزم آنان را برای مقابله با شاه جدیترکرد.
4-طیف دیگری از اندیشمندان و تحلیلگران نیز بیش از یک عامل را در ایجاد حرکتهای عظیم مردمی موثر میدانند و اصولاً یک عامل را در ایجاد انقلاب اسلامی مفروض نمیدارند؛ به عبارت دیگر، «فرضیه چندعاملی» یا «چند علتی» را در وقوع انقلاب اسلامی پذیرفتهاند.
5-در باور عدهای دیگر از مذهبیون، بهویژه، در باور امام(ره) «فرهنگ» و«سنتهای الهی» عامل اصلی پدیدآمدن انقلاب محسوب میشود. در دیدگاهاسلامی، فرهنگ «زیربنای» تمام تحولات اجتماعی به شمار میآید و مسایل«روبنایی» جامعه متأثر از فرهنگ و شاخصهایآن است. از این رو فرهنگ و بنیادهایآن در شکلدهی حرکتهای سیاسی و اجتماعی نقش اساسی را بازی میکند. همانگونه که خداوند در قرآن میفرماید «سرنوشت» هیچ قومی را تغییر نمیدهد، مگر اینکه خودآنها سرنوشت خویش را دگرگون سازند. یعنی یک رابطه «علت و معلولی» و یا«تابع و متبوعی» بین محتوای باطنی انسانها و«رو بنای اجتماعی و تاریخی» جامعه وجود دارد.
انقلاب اسلامی علاوه بر اینکه مسبوق به«اندیشه وآرمان» است، بهاراده و عمل یک ملت نیز بستگی تام پیدا میکند.
واقعه «پانزده خرداد» را میتوان نقطه عطفی در «زمینه شکلگیری انقلاب»، در تاریخ ایران به حسابآورد. هر چند نارضایتی مردم از«اقدامات ناشایست شاه» - به دلیل استبداد و خوی استکباری، دین ستیزی، فقدان عدالت اجتماعی - و «سلطه همه جانبه» استعمار بر امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادیکشور،آرزوی حکومت مطلوب مردمی را در اذهان عمومی نشاند و زمینه را برای قیام مردمی فراهم ساخت، ولی دوره واقعی سلطه و دیکتاتوری مطلقه شاه با سرکوب «قیام پانزده خرداد» و«تبعید حضرت امام (ره)» درآبانماه 1342،آغازگردید و با تعطیلی تقریباً تمام نهادها و«ملزوماتآزادی» (مطبوعات، انجمنها و احزاب سیاسی و صنفی، رادیو و تلویزیون،کتب و...) یا باکاتالیزه و«آلت دست» شدنآنها، ارکان قدرت رژیم، ظاهراً استحکام بیشتری یافت.
در دوران حکومت پهلوی ملت ایران تصمیم رژیم برای مبارزه علنی با قرآن و احکام اسلامی را به عینه مشاهده و فقدان عدالت اجتماعی، افزایش فقر و محرومیت، فساد و تباهی در تمامی لایههای اجتماعی، فشار زندگی، چپاولگریهای داخلی و خارجی را با پوست وگوشت خود لمس میکردند، امری که ادامه حیات شرافتمندانهآنها را با تردید مواجه ساخته بود ؛ بههمین دلیل زمینه را برای بهدستگرفتن سرنوشت خویش مناسب دیده و خواستار استقرار نظامی مبتنی بر آراء مردمی و تحققآرزوهای خود شدند.
نقش مردم در پیروزی و تداوم انقلاب بهقدری ملموس و محسوس استکه نیاز چندانی بهاستدلال ندارد. در این میان دوگروه مهم جامعه(روحانیون و روشنفکران) نقش ویژهای در رهبری و الهام بخش حرکت تودههای مردم و ایجاد تغییرات اجتماعی و در نهایت پدیدآمدن انقلابها داشتهاند. در حقیقت «هندسه تغییرات اجتماعی» در درجهاول بهدست روحانیون واندیشمندان جامعه ترسیم وآنان به عنوان «واسطه» و«کاتالیزور»، در روند تحولی انقلاب نقش اساسی خود را ایفاکردند.
در هر دوره زمانی «گام اول» و مسألهاساسی در مبارزه و قیام بر علیه ظلم و بیداد، عنصر«آگاهی»، «بیداری» و به تبعآن «اراده» و«عملآگاهانه» است که درآن دوره این عنصر اساسی و حیاتبخش اجتماعی توسط این دو قشر عظیم و تاثیرگذار به بدنه نحیف و رو بهاضمحلال جامعه تزریق شد. اگرچه تحقق این امر مهم بدون «ابزار» و«لوازم» هم نیاز داشت، هردوگروه توانستند از «مساجد» و«دانشگاهها» بهعنوان از پایگاههای مطمئن و اصیل برای آگاهیبخشی و بیداری استفاده کنند و به عنوان حاملان اصلی پیام انقلاب اسلامی عمل کنند. در حقیقت، روح سلحشوری، مبارزه با تنگنظری، انحصار طلبی، مطلق انگاری و از همه مهمتر « مبارزه با برتری طلبی و روحیه استکباری» از پیامهای « اصلی و زیر بنایی» انقلاب ما بودکه در مساجد و دانشگاهها، به خصوص در مراسم سوگواری سید مظلومان جهان، حضرت اباعبداللهالحسین(ع) شکلگرفت و با القایآن به مردم،آتشفشان «جزیره ثبات» و ظاهراً «ایستا و غیر متحرک»، تمام «هستی» دشمنان و بدخواهان ایران اسلامی را خاکسترکرد.
سرّ عظمت انقلاب ما،کهآن را از دیگر انقلابهای دنیا متمایز و مستثنی ساخت و حتی مخالفان سرسختآن را وادار بهاعتراف و کرنش در برابر عظمت و«خارقالعاده» بودنآنکرد، در این عبارت خلاصه میشودکه، چگونه مردمی با ابتداییترین لوازم و امکانات در برابر مجهزترین و مقتدرترین قدرت منطقه ایستادگیکرد و در نهایت به پیروزی رسید؟آن کدام نیروی عظیمی بودکه این جزیره ثبات را به سیلی عظیم و خروشان و حرکت شتابنده وا داشت؟ درچه نقطهای از جهان دیده شدهاست رهبر مذهبی مردم عادی به عنوان «پیشقراول» پرشور و پرآوازه یک انقلاب، بر علیه رژیمی قیامکندکه مدعی حقانیت خود و پیوندش باگذشته ملی سرزمیناش و بی عیب و نقص بودن برنامههای اصلاحی خود بود؟
شاید همین عوامل باعث شدکه بسیاری از تحلیلگران نتوانند با معیارها و ملاکهای معمول خود روند رو به رشد انقلاب اسلامی را درک و پیش بینی کنند. بنابراین انقلاب ما چه در نحوه شکلگیری و چه در مبارزه و پیروزی با هیچ یک از انقلابهای دنیا قابل مقایسه نیست.
در مجموع عدهای «اقتصاد و مسائل مادی» را عامل اصلی وقوع انقلاب میدانند، دیدگاهی به «مدرن سازی» شاه اصالت میدهد، طیف دیگری «مذهب و باورهای دینی مردم» را تنها عامل اساسی وقوع انقلاب میداند، نظریهای به «تغییرات اجتماعی صرف» اشاره میکند و نظریهای «توطئه و عامل خارجی» را در بروز و ظهور انقلاب مؤثر میداند. اما همانطورکه نمیتوان پدیده «تک عاملی» - عوامل غیر انسانی را در پیروزی انقلاب پذیرفت، به عبارت دیگر، پذیرش یکی از عوامل غیرانسانی به عنوان تنها عامل پیروزی و تداوم انقلاب همان اندازه «غیرواقع بینانه» و«متجاهلانه» استکه یکی ازگروهها و طیفهای – عوامل انسانی – اجتماعی را تنهاگروه مؤثر در زمینهسازی و پیروزی انقلاب به حساب بیاوریم. در این صورت درک و انعکاس حقایق و واقعیتهای انقلاب غیرممکن خواهد بود و هرکس چنینکند مسیر «بیراههای» برای شناسایی زوایای پنهان و «سایه روشن» حوادث و عوامل «موجده» انقلاب انتخابکردهاست.
اکنون درآستانه سی و هشتمین بهارآزادی، با نگاهیگذرا به جریانات و حوادث قبل از انقلاب، تنها صحنههای به یادماندنی و افتخارآمیز، حضور شورانگیز و توأم با عشق و علاقه «همهگروهها» و اقشار مختلف جامعه در پیروزی انقلاب اسلامی است. ولی متأسفانه مدتی استگروه اندکی با تکیه برکانونهای مرئی و نامرئی قدرت، میخواهند تمامی اسلام و دستاوردهای انقلاب را به نفعگروه خود مصادرهکنند. اینانکسانی هستندکه تنها «حق و حقیقت مطلق» را در مساحت دایره محدود خود ترسیمکرده بر پیرامون خویش جستوجو میکنند و اگر بتوانند «حق حیات» را نیز، به عنوان موهبت الهی، از سایرگروههای اجتماعی سلب خواهندکرد.
تنها نظر صائب و قابل قبولیکه میتوان ارائه و ازآن دفاعکرد، این استکه مجموعهای از عوامل انسانی و غیر انسانی در پیدایش و زمینه سازی انقلاب اسلامی مؤثر و دخیل بودهاند. ولی در تقدم و تأخرآنها و نیز اهمیت و تأثیرگذاری هرکدام از این عوامل جای بحث وجود دارد. اما بی تردید نقش علما و روشنفکران در تمامی مراحل شکلگیری و پیروزی انقلاب برجسته است؛ این دوگروه بودندکه بذر امید وآگاهی را بین مردم افشاندند و نقش«حلقه واسط» ویا «عامل پیوند» بین «آگاهی» و «اراده یا خاستگاه درونی» مردم را به عهدهگرفته و بهخوبی ایفا کردند. هرچند ذکر این نکته ضروری استکه تقسیم متفکران جامعه به روحانی و روشنفکر، الزاماً ترسیم خطوط پررنگ و ایجاد فاصله و شکاف بینآنها نیست، چه بسا روحانیانی در جرگه روشنفکران قرار گیرندو روشنفکران شریف و متدینی که جز درد «دین» و«مملکت» نداشته باشند، لذا این تقسیمبندی صرفاً برای بررسی دقیق مسائل است.
پدیده «دو فرهنگی» در ایران (طبقات ممتاز و نخبگان با فرهنگ توده مردم) یکی از وجوه ممیزه حکومت پهلوی با سایر حکومتهای قبل بوده است. پیش از آن چنین نبودهاستکه بین فرهنگ طبقه ممتاز و تودههای مردم، اختلاف زیادی وجود داشته باشد.
یکی از عوامل مهم و اهرمهای فشار در دوره پهلوی دوم، دانشگاهها و قشر روشنفکر جامعه بود که نقش سیاسی اینگروه به طور عمده در ایران بعد از جنگ جهانی دوم، محسوستر بود. ولی ریشهها و زمینههای آن به تأسیس «دارالفنون» وگرایشهای روشنفکری در بین شاگردانآن بر میگردد. همینگرایش روشنفکری بودکه باعث تشکیل «فراموشخانه» شد و ناصرالدین شاه را نسبت به دانشجویان دارالفنون بدبینکرد. در حقیقت اصلاحات امیرکبیر و سرکوب او به وسیله حکومت قاجار، نقطه عطفی در پیدایش جریانات روشنفکری و نخبهگرایی در ایران است.
آغاز فعالیتهای جدی دانشگاهها و به تبعآنگروههای روشنفکری، به دلیل ممنوعیت فعالیتهای «حزبی» پس ازکودتای 28 مرداد 1332 صورتگرفتکه نقطه اوج و نمود عینی آن، تجسم واقعی حرکتهای اصیل روشنفکری نیز محسوب میشود؛ تظاهرات دانشجویی 16آذر همان سال استکه برای اعتراض به برقراری رابطه سیاسی با انگلیس برپا شده بود. با وجود اینکه گرایشهای متعدد و بعضاً التقاطی، در شکلگیری اولیهاش مشاهده میشد، ولی نوشتهها و سخنرانیهای دکتر شریعتی و شهید مطهری از عوامل مهم و تأثیرگذار برای ایجاد پایگاه و خاستگاه اصیل روشنفکری در دانشگاهها و مراکز علمی بود و جهتگیری اصولی خود را پیداکرده و به تدریج تحت تأثیر«تشیع انقلابی» به طرف جناح فعال سیاسی - مذهبی روحانیونگرایش پیداکند.
آنها با توجه بهاینکه با مکاتب و اندیشههای صاحبنظران غربآشنایی کافی داشتند، به طور طبیعی با واژههای جدید و قابل قبولی به تبیین ایدئولوژی اسلامی پرداختند که در حقیقت «قرائتی نو» از اسلام پایهریزی کردند؛ قرائتیکه ابعاد مختلف(فرهنگی، سیاسی – اجتماعی، اقتصادی و….) اسلام را مورد بررسی قرار میدادکه قبل ازآن یا به دلیل«تحجر» و«دگم اندیشی» و برداشتهای قشری از اسلام یا بهدلیل «مجذوب» و شیفته یا «مقهور» و ظواهر«تجدد» شد و تلاش برای تجویز و اجرای نسخه «از فرق سر تا نوک پا غربی شدن» را برای عموم ، توانایی درک و تبیین درستآن وجود نداشت.
روشنفکران جدید نه تنهاکه اسلام را مخالف پیشرفت و ترقی نمیدانستند، بلکه از فنون و علوم جدید استقبال میکند، لذا «قابلیت انعطافپذیری» و «به روز بودن» احکام اسلامی، امکان «استفاده و بهرهگیری» از علوم جدید را فراهم کرده استکهاینگونه برداشت و تفسیر از اسلام زمینه «قرائت جدید» و«پلورالیسم» دینی بود.
یکی از موضوعاتیکه در جهتگیری اصولی متفکرین اسلامی قابل تأمل و بررسی و شاید یکی از عوامل اصلی در خیزش افراد متدین برای مبارزه با حکومت ستمشاهی و عامل وحدت بین اقشار مختلف جامعه محسوب میشود ، مخالفتآنها با جدایی دین از سیاست و تفکیک، مسایل مذهبی از غیر مذهبی(دنیوی و اخروی) بود. به عقیدهآنها این جدایی از اجزای متشکله تفکر و فرهنگ غرب و اسلام «پیشرو» و«مترقی» با این نوع نگرش مخالف است.
«اسلام ناب» مرزی میان «دین» و«سیاست» قائل نیست و مسائل و امور دنیوی را نه تنها نادیده نمیگیرد، بلکه آن را مقدمه سعادت اخروی میداند. اسلام معتقد است «مذهب» بایدکنترلکننده و هدایتگر سیاست باشد و نه بر عکس. مذهب استکه اهداف و اصول سیاست را تعیین میکند هر چند «ابزارکار» به دست افراد و مجریان سیاست باشد.
اسلام با «دموکراسی»، «عقل» و«علم» به عنوان سه ضلع مثلث یک حکومت، سازگاریکامل دارد و با تمام توان از برخوردهای «طبقاتی» و«کمونیستی» اجتنابکرده و همیشه سعیکردهاست نابرابریهای اجتماعی را به هر شیوه ممکن تخفیف داده و از بین ببرد.
متفکرین و روشنفکرانی نظیر«دکتر شریعتی» بدون اینکه «ایمان مذهبی» خود را از دست بدهند، به بسترسازی انقلاب میپرداختند و با زبان قابل فهم برای مردم سخن میگفتند. ایشان با تلاش برای پاسخگویی به نیازهای فکری مردم، به خصوص جوانانیکه قبل از انقلاب به مطالعات و تحصیلات علوم جدید روی آورده و بهآن علاقمند بودند، سعی میکرد «ایدئولوژیهای» غرب را بیشتر معرفی و تبیینکند تا مبارزه باآنها«آگاهانه» و «هدفمند» وانجامگیرد. او ، برخلاف اسلاف خود اسلام را بیگانه با نیازهای جدید نمی دیدند و برای اسلام یک نقش فعال و مثبتی قائل بودند.
یکی از مهمترین ویژگی مشترک همهگروههای مبارز، «ضدیت با امپریالیسم»، با اراده و تصمیم جمعی برایآزادکردن ایران از زیر سلطه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی غرب بود. این ویژگی در میان روشنفکران نیز با فراز و فرودها و قوت و ضعفهایی مشاهده میشد. برای نمونه در زمان «سید جمال» به صورت اسلامی و مذهبی و در زمان «ملیگراها» بیشتر به صورت غیرمذهبی بروز و ظهور پیداکردهاست.
ماهیت «واکنشها» به واسطه همراهی سلطه غرب با «استثمار فرهنگی» و حکومت پهلوی با گرایشهای غیرمذهبی، قابل تفسیر بود. در نظرکسانیکه، هم با«لیبرالیسم» و هم با «مارکسیسم» مخالف بودند، «اسلام» به عنوان تنها پایگاه ایدئولوژیکی بودکه میشد ازآن، هم بر علیه شرق و غرب و هم علیه پهلوی بهره جست. به ویژه اینکه اسلام مورد عنایت اکثریت قریب بهاتفاق تودههای عظیم مردم ایران بود وآنها با اسلامآشنایی دیرینهای داشتند. اسلام ماهیتاً قابلیت جذب انسانهایآزاد اندیش و پاکسرشت و غنا بخشیدن به مبارزه و تلاش برای ساختن دنیایی زیبا برای تمامی قرون و اعصار را در اختیار دارد.
هرگاه نیروهای پیشتاز مسلمان، سعی در نشان دادن برتری اسلام در تمامی عرصهها در برابر سایر مکاتب را داشتند، در مدت زمان نه چندان طولانی، شاهد به ثمر نشستن تلاش و موفقیت آنها بودهایم و هر جا نیروهای فکری جامعه به خصوصگروههای روشنفکری و روحانی، پشت هم را خالیکرده و در مقابل هم قرارگرفتهاند، چیزی جز شکست و ناکامی نصیبی نداشتهاند.
جریان «ملی شدن صنعت نفت»، «انقلاب مشروطه» و بسیاری از وقایع و حوادث دیگر نمونههای بارز این مدعاست. بعد از نهضت 15 خرداد، تحول عظیمی در درون این دو نیروی تأثیرگذار و ائتلاف آنها با یکدیگر برای به ثمر رساندن انقلاب پدیدآمد و این نشانه بارز روند تکاملی اتحاد نیروها و تحکیم اشتراکات و پرهیز از تفرقه و نشستآنها بود. از یک سو روحانیت به طرز اعجاب انگیزی بر دسیسههای شوم چند ده ساله «جدایی دین» از «سیاست» فائق آمده بود و از دیگر سو روشنفکران غیر روحانی، بهگونه بی سابقهای «شیفته» و«مبلغ» اسلامگشته بودند. به هم رسیدن این دو جریان و تقویت یکدیگر، از مهمترین اسباب خیزش عمومی به سوی اسلام و سپس پیروزی انقلاب اسلامیگردید.
در چند دهه قبل از انقلاب اسلامی، در بخش روشنفکری جامعه در حد بیسابقهایگرایش بهاسلام و باورهای اسلامی به وجود آمده بود. انجمنهای اسلامی و دانشگاهها، یکپارچه در این مسیر قرارگرفته و اندیشه و عمل بسیاری از مجامع، ازآنها تأثیر پذیرفتهاست. با نگاهیگذرا برکسانیکه در«حسینهارشاد»، «مسجد قبا» و غیره حضور داشتند، دلیل محکمی بر تحول دو قشر روحانی و روشنفکری و پیوند این دو خواهیم یافت.
در طول این سالها تنها نیروهای مقبول و معتبر در عرصه سیاست، «ملیون» و«مذهبیون» بودند. رهبری نهضت را متفقاً «آیتاللهکاشانی» و«دکتر مصدق» بر عهدهگرفته و اعضای روشنفکری این دوره، تحصیلکرده و در مقایسه با روشنفکری صدر مشروطه ازآگاهی عمیقتری نسبت به جهان اطراف برخوردار بودند. از دیگر خصوصیاتآنهاآشنایی نسبی با مذهب و دین مردم بودکهآن را پشتوانهای فرهنگی برای استقلالکشور میدانستند. هر چند این پیوند زیاد پایدار و مستحکم نبود و در مراحل بعدی سست بودنآن بیشتر مشخص شد و عدمکارایی مؤثرآن معلومگردید، ولی در دوره زمانی خاص، مانند ملی شدن صنعت نفت نتیجه بسیار مثبت و ارزندهای برای استقلالکشور داشت.
تفسیر مسائلی از قبیل«استقلال»، «بیگانه ستیزی»، «نفی استبداد» و «آزادی مشروع» در پرتو تعالیم اسلام از جمله مهمترین مباحث نظری این دوره بودکه این دو قشر علاقهمند بهامور سیاسیآن را به عهده داشتند.
کودتای 28 مرداد 32، به زندان افتادن یا تبعید عناصر فعال جبهه ملی و انزوای گروهی از رهبران مذهبی و جبهه ملی، به خصوص آیتالهکاشانی، تلاش دولت «زاهدی» توسط علی امینی برای پایان دادن به مساله نفت به نفع آمریکا، انقلاب بهاصطلاح سفید شاه به دستورآمریکا برای پیشگیری از شورشهای ضد امپریالستی و تقدیم لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتیکه مصادف با سالگرد کودتای 28 مرداد صورتگرفت و حوادث و مسایل مربوط به هرکدام از این عوامل، حساسیت بیشتر علما و اندیشمندان را برانگیخت و موجب شد تا با اقدامات مغایر با اسلام شاه، به مقابله برخیزند.
شاه میدانستکه در برابر تعدی بهاسلام، علما ساکت نخواهند نشست، ولی با توجه به وفات «آیتاله بروجردی» و تقسیم قدرت مرجعیت، شاه موقعیت را برای اجرای مقاصد خود مناسب میدید تا هم انشقاق بیشتری بین روحانیت به وجودآورد و هم با بر چسب « ضدیت با ترقی و پیشرفت» به آنان و کاهش حمایتهای مردمی از آنان، بهاهداف خود برسد.
اما شخصیت امام و ویژگی خاص و منحصر بهفردش او برای زعامت امت اسلام، مانع از این توطئه شوم شد. ایشان باگسترش چتر اسلام سعیکرد تمامی اقشار جامعه ایران را، اعم از شیعه و سنی، روحانی و دانشگاهی را زیر سایهآنگرد آورد و در نهایت با اتصال مساله فیضیه به حادثه 15 خرداد 42که مصادف با 12 محرم و قیام مردمی به رهبری امام(ره) بود، مخالفت علما و اندیشمندان و به تبع آن حمایت و قیام مردمی باکنده شدن ریشههای ظلم و ستم و فساد و تباهی، نهال نوپای انقلاب اسلامی در سرزمین ایران، در سال 57 بهاوج خود رسید.
به تعبیر «شهید مطهری»،گذشتههاگذشته است و باید به فکر«آیندهانقلاب» و حفظ و حراست و تقویتآن بود. با توجه به وضعیتیکه اکنون برکشور حاکم است و بسیاری از جناحها وگروهها، باکنارگذاشتن، همه اشتراکات در «ارزشها» و«اصول انقلاب»، غرق در«تعصبات» و«جانبداریهای» غیراصولی حزبی وگروهی شدهاند و عده قلیلیکه شاید سهم چندانی در پیروزی انقلاب نداشتهاند، با نشستن بر مسند قدرت و استحکام پایههای غیردمکراتیک حکومت خود، انقلاب را «مصادره به مطلوب کرده اند» و انقلاب و اسلام را ملک مطلق خود میدانند، خطر بیش از پیش انقلاب اسلامی را تهدید میکند.
اگر تا به حال همه با هم و با صدای رسا شعار «ریشه بهجا باد اگر برگ و بری میرود» و «ایران برای همهایرانیان» را سر میدادیم و با اطمینان از تضمینآیندهانقلاب در سایه همین وحدت، همدلی، همنوایی، حتی شهادت بسیاری از پیشگامان انقلاب نیز تزلزلی در ارادهآهنین ما ایجاد نکرد، بهگونه ای که با تمام توان در کنار هم «دستاوردهای عظیم انقلاب» را با جان و دل حفظ و حراست کردیم، چرا افرادی، هرچند اندک، اینآرمانهای اصیل را فراموش کردهاند؟ چرا برخی از روحانیت ماکه نقش اساسی در پیروزی انقلاب داشتندگذشتهها را فراموشکرده و هرکدام ساز جدایی راکوک میکنند و همه را به بهانه «غیرخودی» و ارتباط با بیگانگان با چوب تکفیر از سر سفرهگسترده انقلاب میرانند؟
بی تردید ادامه چنین وضعی «گرداب هولناکی» برای انقلاب وکشور ایجاد و افق تاریکی را برای آینده انقلاب ترسیم خواهدکرد. شهید مطهری با تأکید بر وظیفه اساسی روحانیت در حفظ و صیانت از انقلاب و پرهیز از تصدیکارهای دولتی، «نظارت» بر فعالیتها وکارهای دولت را از اصلیترین وظایف این قشر عظیم عنوان و توصیهکردهاستکه با تلاش همه جانبه، «موقعیت شایسته» خود را حفظکرده و در صف اول حرکتهای مردمی، همچنان به هدایت و رهبریآنان بپردازند و«استقلال» خود را حفظ نمایند. پس دوام و بقا انقلاب و اسلام با این شعار رابطه تنگاتنگی دارد که با همدلی، همزبانی و مهربانی دست بهدست هم دهیم و میهن خویش را با تدبیر و دوراندیشیآباد وآزاد ببینیم و ایران را خانه امنی و مأمن دلنشینی برای همهایرانیانی بسازیم که دلشان برای اسلام، انقلاب و ایران می تپد.
احمد عابدینی
کارشناس شورایعالی آموزش و پرورش
ارسال نظر