سال هاست تمام اندیشمندان حوزه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی فریاد می زنند در کشورهای توسعه یافته یا بر مدار توسعه، آموزش و پرورش آن کشور با فاصله در اولویت برنامه ریزی های کلان قرار دارد. نه فقط نگاه دولتی که حتی در چنین کشورهایی بیشتر توجه و تمرکز ان جی او ها، تشکل های فرهنگی و هنری، موسسات خصوصی و عمومی مانند شهرداری ها نیز بر توجه به کودکان و نوجوانان می گذرد. حال دیگر بر کسی پوشیده نیست برای رسیدن به الگوی تمدن پیشرفته ایرانی اسلامی، کودکان امروز هستند، که قرار است این الگو را بسازند یا به ارث ببرند و میراث دار آن باشند. پس اهمیت و نقش این نهاد در کشور ما دو چندان می شود.
هر جا قرار بر بهبود اوضاع است، راهی نیست جز آغاز کردن از کودکی. قانون پذیر بودن شهروندان، کاهش آسیب های اجتماعی، افزایش سلامت روان و جسمی، ارتقا شایستگی ها، شکوفایی استعدادها و خلاقیت ها و... بر اساس نقش پذیری، الگوپذیری شکل می گیرد که اینها همه جز از سن پایین، آموزشش تقریبا ناممکن به نظر می رسد.
اما با وجود همه این بدیهیاتی که مسئولان می دانند و بازگو هم می کنند، در کشور ما همچنان آموزش و پرورش نه در ساختار دولتی در اولویت است و نه در بخش های دیگر که در ساختار اجتماعی- فرهنگی- اقتصادی کشور تاثیرگذار هستند.
همچنان بودجه بندی آموزش و پرورش به گونه ای است که چیزی بالغ بر ۹۵ درصد آن صرف حقوق پرسنل آن که عموما معلمان هستند می شود و تازه کم بودن حقوق معلم خود یک کاستی جدی در آموزش و پرورش است. از اینها گذشته حرف آموزش و پرورش به دلایل متعدد بر دیگر ساختارهای مکمل این نظام آموزشی و پرورشی مانند صدا و سیما یا آموزش عالی اثر ندارد.
در این میان به نظر می رسد مردم و نهادها نیز نقش خود را فراموش کرده اند. گرچه بسیاری از والدین این روزها ناچار به این هستند که کمک مالی به مدارس کنند و یا برای آموزش فرزندانشان و رساندنشان به دانشگاه هزینه کنند، اما چیزی که بسیار مغفول است، همت مردم برای توجه دادن مسئولان به نهاد آموزش و پرورش و توجه کردن مضاعف خود بر این مهم هستند. این روزها کمتر مطالبه های واقعی مورد نیاز کودکان و نوجوانان که از نوع پرورش و تربیت است را از زبان والدین و یا نهادهای مردمی می شنویم.
در این میان است که وقتی اهدای بخش مالی جایزه گرانبهاترین جایزه ادبی کشورمان از سوی نویسنده ای فرهیخته برای آموزش معلمان در مناطق محروم سیستان و بلوچستان صورت می گیرد، باید تاملی طولانی کرد. باید ایستاد و درود فرستاد به کسی چون رضا امیرخانی که بی هیچ حرف دیگری تنها بخش مادی جایزه اش را که ۳۰ سکه بود، به موسسه دانایار اهدا کرد که کار آموزش معلمان در مناطق محروم سیستان و بلوچستان را در دستور کار دارند.
جالب تر آنجاست که بدانیم این موسسه را جمعی از فارغ التحصیلان مدارس استعدادهای درخشان با هدف انجام فعالیت های عام المنفعه راه انداخته اند و باز جالب تر آنکه رضا امیرخانی خود دانش آموخته یکی از مدارس استعدادهای درخشان است.
به باور گردانندگان این موسسه آموزش راهگشای پیشرفت و توسعه است و البته به جای حرف، دست به عمل زده اند.
اینکه چه می شود نویسندهای چون امیرخانی تصمیم می گیرد در مراسم دریافت جایزه معتبرترین جایزه ادبی کشور که حتما پر مخابره خواهد بود، با اهدای جایزه بالغ بر ۱۰۰ میلیون تومانی خود توجه ها را به سمت فضای تعلیم و تربیت و منطقه ای محروم در کشور بکشاند خود جای تفکر دارد، اما آنچه بیشتر در خور توجه است معطوف کردن ذهن بسیاری از فرهیختگان و هنرمندان و اندیشمندان این سرزمین به دو عمل است؛ یکی کاری که چنین افرادی به تنهایی می توانند بکنند تا با چنین حرکت های نمادین و البته پر خیر و برکت و عملیاتی (اهدای بخش مالی جایزه) قدمی در راستای ارتقا تعلیم و تربیت کشور بردارند و دوم معرفی یک موسسه به عنوان الگو برای جامعه ای است که اهمیت تعلیم و تربیت را در عمل از یاد برده است.
حتی توجه به این موضوع که او به صورت مستقیم جایزه نقدی اش را برای آموزش و مایحتاج آموزشی کودکان اهدا نکرد و برای کاری زیربنایی تر یعنی آموزش معلمان در منطقه ای محروم اختصاص داد خود پیامی دیگر دارد: تعلیم و تربیت جز از راه داشتن معلمانی متبحر نمی گذرد.
امیرخانی نویسنده ای دلسوز، متعهد و متبحر است. او نشان داد علاوه بر اینها استعدادی درخشان در تلنگر زدن به یک جامعه دارد.
رضا امیرخانی دومین جایزه جلال را در سالهای فعالیت ادبی اش به خاطر نگارش رمان «رهش» دریافت کرد. رمانی که روایت اوست از شهری به تعبیر او وارونه به نام تهران و آنچه مدیریت و سیاست بر سر آن آورده است. شاید حتی خواندن این رمان به کار مدیران آموزش و پرورش هم بیاید.
باید ایستاد و به این معلم فرهیخته آفرین فرستاد.
ارسال نظر