این نسل عموماً فاقد شجاعت و جسارت کافی برای تندادن به پرسشهای نظری و شجاعت دانستن هستند. ظاهر آنها حکایت از طغیان آنها علیه نظم مستقر و موجود میکند، اما باطن فکری آنها آمادگی ندارد تا از راه اندیشهورزی و تفکر مفهومی خود را درگیر پرسشهایی کند که جامعه امروزی دربرابر او قرار داده است.
دکتر نعمتالله فاضلی، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود منتشر کرد، تجربه زیستۀ خود را از حضور در برخی کلاسهای کارشناسی سال ۱۳۹۷ روایت کرد. وی دکتری انسانشناسی اجتماعی دارد و آثار متعددی از وی در حوزۀ مالعات فرهنگی، جامعهشناسی و انسانشناسی منتشر شده است.
متن یادداشت به شرح زیر است:
از سال ۱۳۹۰ تا مهر سال ۱۳۹۷ در دوره کارشناسی هیچ تدریس نکرده بودم. داوطلب تدریس دوره کارشناسی شدم و از مهر ۱۳۹۷ درسهای مبانی جامعهشناسی و نظریههای جامعهشناسی را در دانشگاه علامه طباطبایی برای رشته روزنامهنگاری تدریس کردم. از آنجا که هدفم از این کار کمک به ارتقا و احیای آموزش در دوره کارشناسی بود تمام تلاش و تجربهام را به کار بستم تا به شیوه «استادان» و نه «نااستادان» این کلاسها را تدریس کنم. تجربه جالبی برایم بود.
اولین نکتهای که در این تجربه با آن روبهرو شدم این بود که ما واقعا با نسل کاملا متفاوت و تازهای از دانشجویان روبهرو هستیم. این دانشجویان عموما با چالش جدید انگیزه روبهرو هستند.
اکثریت مطلق آنها به واقع فاقد حس خودانگیختگی برای یادگیری دروس و برنامه درسی دانشگاهی هستند.
با نسل کاملا متفاوت و تازهای از دانشجویان روبهرو هستیم؛ این دانشجویان عموماً با چالش جدید انگیزه روبهرو هستند.
چالش انگیزش ابعاد گوناگونی دارد که سعید ذکایی در مطالعهاش در این زمینه آن را با مفهوم «بیگانگی تحصیلی» توضیح داده است. دانشجویان عموما دل و دماغی برای شنیدن و مشارکت کردن جدی در فرایند یادگیری ندارند. آنها این برنامههای درسی را متعلق به خودشان نمیدانند. آنها اغلب پیشداوری درباره این برنامههای درسی دارند و براساس این پیشداوری مایل نیستند که هیچ کلاس و استادی را جدی و سودمند برای خودشان بدانند.
از راهبردهای متعدد برای جلب توجه و افزایش مشارکت دانشجویان استفاده کردم. اما به جز کمتر از یک چهارم دانشجویان، نتوانستم توجه آنها را به کلاس جلب کنم. این برای من معلم ناکامی بزرگی بود.
دانشجویان دل و دماغی برای شنیدن و مشارکت کردن جدی در فرایند یادگیری ندارند. آنها این برنامههای درسی را متعلق به خودشان نمیدانند.
آن گونهای که در کلاسهایم تجربه کردم دانشجویان نسل امروزی، جوانان دنیای سرعت و شتاب هستند. آنها آمادگی ندارند برای یادگیری فرصت و حوصله کافی صرف کنند. آنها از دنیای دیجیتالی شده این را آموختهاند که هر چیزی با یک کلیک بدست میآید.
یادگیری با یک کلیک حداقل در رشتههای علوم اجتماعی ممکن نیست. برای جامعهشناس، انسانشناس و محقق اجتماعی شدن همچنان باید زحمت کشید.
نسل کلیک، نمیداند و نمی خواهد بداند که اندیشیدن و یادگیری علوم اجتماعی و انسانی راه پر پیچ و خمی دارد و باید برای فراگیری زبان رشتههای دانشگاهی با تفکر مفهومی این رشتهها بسیار ور رفت و جان کند.
گذشته از اینها این نسل عموماً فاقد شجاعت و جسارت کافی برای تندادن به پرسشهای نظری و شجاعت دانستن هستند. ظاهر آنها حکایت از طغیان آنها علیه نظم مستقر و موجود میکند، اما باطن فکری آنها آمادگی ندارد تا از راه اندیشهورزی و تفکر مفهومی خود را درگیر پرسشهایی کند که جامعه امروزی دربرابر او قرار داده است.
دانشجویان نسل امروزی، جوانان دنیای سرعت و شتاب هستند. آنها آمادگی ندارند برای یادگیری فرصت و حوصله کافی صرف کنند. آنها از دنیای دیجیتالی شده این را آموختهاند که هر چیزی با یک کلیک بهدست میآید.
تلاش میکردم تا به دانشجویانم بیاموزم که چطور آنچه در زندگی روزمره تجربه میکنند، برساختهای سیاسی و اجتماعی هستند که برای مواجه کنشگرانه و فعالانه با این تجربهها باید آنها را نقادانه آشناییزدایی کرد و آنها را از بدیهی و طبیعیبودنشان انداخت تا بتوان امکانی برای تغییر آنها فراهم کرد.
ساختارهای سرمایهدارانه و ایدئولوژیک مسلط این گونه زندگی روزمره را به خورد ما دادهاند که تمام این نابرابریها، سرکوبها، عقبماندگیها و چالشها، اموری اجتنابناپذیر و حاصل سرنوشت و تقدیر بوده و هستند.
تلاش میکردم به دانشجویان آگاهی و انگیزه بدهم تا بتوانند از طریق دانش راهی برای تغییر و رهایی پیدا کنند.
انبوهی از مثالها از زندگی روزمره برایشان روایت میکردم، آنها را درگیر بحثهای مشارکتی و فعال میکردم، با شور و هیجان هر چه بیشتر سخن میگفتم، اما اینها هیچکدام در آنها به نحو جدی تأثیر نمیکرد.
در عین حال در هر کلاس شاهد تعداد اندکی از دانشجویان بسیار فرهیخته و با انگیزه بودم که با یک یا حتی دو زبان خارجی آشنایی داشتند، به یک یا چند کار و فعالیت هنری مشغول بودند، در فعالیتهای مدنی مشارکت میکردند، و انگیزه فوق العادهای برای کلاس داشتند.
کلاسهایم به نحو شگفتی دو قطبی بودند: اقلیت کمشمار فرهیخته و اکثریت پرشمار فاقد انگیزه. به سختی میتوانستم گروه میانه یا متوسط در بین دانشجویانم مشاهده کنم.
کلاسهایم به نحو شگفتی دو قطبی بودند: اقلیت کمشمار فرهیخته و اکثریت پرشمار فاقد انگیزه.
گویی کلاسها هم مثل جامعه از هم گسیخته و قطبی شدهاند. درباره شناختم از این موقعیت کاملا تردید دارم و نیازمند تأمل و تجربه بیشتر هستم تا دریابم در میان نسل در حال ظهور دانشجویان چه میگذرد و اینها واقعا به کجا راهی شدهاند؟ اما احساس میکنم که حداقل در برنامه درسی رشتههای علوم اجتماعی باید بازاندیشی صورت گیرد و نوعی ارزیابی انتقادی از فرم و محتوای آگاهی که به این دانشجویان داده میشود، انجام شود.
دانشجویان نسل کلیک نمیتوانند پذیرای برنامه درسی باشند که حکومت براساس خواستهای سیاسیاش آن را طراحی کرده است؛ این دانشجویان به فضای آموزشی نیاز دارند که امکان کنشگری و مشارکت جدی و اصیل برای آنها در فضای یادگیری کاملا فراهم باشد؛ اینها نه پذیرای اقتدار علم کلاسیک هستند و نه پذیرای اقتدار ایدئولوژی سیاسی حاکم.
نسل کلیک خود را میبیند و خود را و نه هیچ چیز دیگری. تجربهام این بود که هر گاه دانشجویان را درگیر پرسشهای انتقادی معطوف به تجربه زندگی روزمرهشان میکردم، بهتر و بیشتر درگیر بحثها و کلاس میشدند اما همچنان مقاومت وجود داشت و یخهایشان بهسادگی آب نمیشد.
احساس میکنم که حداقل در برنامه درسی رشتههای علوم اجتماعی باید بازاندیشی صورت گیرد و نوعی ارزیابی انتقادی از فرم و محتوای آگاهی که به این دانشجویان داده میشود، انجام شود.
تجربهام نشان داد هر گاه احساس میکردند که استادشان هویت وابستگی سیاسی ندارد و صریحتر و نقادانهتر سخن میگوید، بحثها برایشان جذابتر و خواستنیتر بود، اگرچه همچنان نمیدانستند و نمیخواستند کاملا خود را درگیر زندگی واقعی و چالشها و پرسشهای آن کنند.
تجربهام این بود که دانشجویان میل به خواندن ندارند و از متنها گریزانند اگرچه از جستجوهای الکترونیک و مجازی و متنهای آن بیشتر استقبال میکردند.
دانشجویان مرد در این کلاس بسیار اندک بودند و تقریبا نوددرصد دانشجویان را دختران تشکیل میدادند. این فضای زنانه میطلبید تا بحثها و موضوعات و مثالهایم متناسب با ذائقه و زندگی آنها باشد. اما میدانید که برای بیان صریح و صادقانه مباحث زنان در کلاسهای جامعهشناسی باید دل شیر داشت!
طبیعتا در چنین فضایی که من معلم آموختهام روباهصفت باشم، چطور میتوانم جامعهشناسی را شیرین، جذاب و روزآمد تدریس کنم؟ ! اما نکته تأسفبار این بود که آنجا که خود را در پوستین شیر میانداختم هم چندان موفق به درگیرکردن جدی همه دانشجویان نمیشدم.
گاهی احساس میکردم دانشجویان ما با نوعی «افسردگی معرفتی» روبهرو هستند. منظورم از افسردگی معرفتی این است که دانشجویان احساس میکنند از یادگیری علم و معرفت چیزی عاید آنها نمیشود و تلاش آنها کاملا بیهوده است.
گاهی احساس میکردم دانشجویان ما با نوعی «افسردگی معرفتی» روبهرو هستند. منظورم از افسردگی معرفتی این است که دانشجویان احساس میکنند از یادگیری علم و معرفت چیزی عاید آنها نمیشود و تلاش آنها کاملا بیهوده است. به هر دری میزدم تا به دانشجویانم نشان دهم که دانش بیهوده نیست، اما حیف و صد حیف که آنها را افسردهتر آن دیدم که بتوانم آنها را به یادگیری مفاهیم علوم اجتماعی ترغیب کنم. گویی دانش برای دانشجویان سالهاست که مرحوم شده و آنها فاتحهاش را خواندهاند!
خب، این ترم هم تمام شد و من ماندهام این پرسش که آیا نسل کلیک دچار افسردگی معرفتی شده است؟ آیا میتوانم در این فضای دلسردکننده آموزشی تجربه یادگیری را برای این نسل فراهم کنم؟ در این موقعیت دشوار وظیفه من چیست؟
بهتر است کلاسها را ترک کنم و به کار نوشتن بپردازم؟ آیا بهتر نیست که در فضاهای درون جامعه از راه مجازی و ارائه سخنرانی وظیفهام را ادا کنم؟ با این نسل کلیک، نسل پرورشیافته در عصر مصرف، شتاب، دیجیتال، عصر فردگرایی، لذتطلبی، آسودگی و مسئولیتگریزی من معلم چگونه میتوانم بهتر وظیفهام را بجا آورم؟
در این موقعیت که نه تنها دانشجویان بلکه استادان هم حال و روز خوبی ندارند و بهندرت وظیفهگرایانه به کار معلمی میپردازند، چگونه میتوان کاری اثربخش برای این نسل کرد؟
ارسال نظر