ارسال نظر



در پیچ و خم میانسالی

درماندگی‌ها و ناراحتی‌های میانسالی در حالی‌که برگرفته از موتورهای درونی انرژی است، اغلب ابتدا خودش را در بافت بیرونی‌تر روابط صمیمی، سپس در کار، و پس از آن در نشانه‌های شخصی‌تری  همچون افسردگی نشان می‌دهد. روابط صمیمی بخصوص دارای بار عاطفی است، چراکه حمل‌کننده عمیق‌ترین انتظارات ما در رابطه با خانه، تأیید هویت و پرورش و حمایت است. همچنان که پیش می‌رویم، در طول زمان متوجه شدیم که پدر و مادر ما دارای عیوبی هستند و فناپذیرند، همان‌گونه که ما برای آنها این‌گونه هستیم و وقتی‌که سناریوهای فرافکنی شده‌مان روی آنها فرسوده می‌شود و به تعارضات تنزل پیدا می‌کند، آنها را مقصر دانسته و سرزنش می‌کنیم.

به‌طرزی مشابه، ما معمولا انتظارات عظیمی داریم که شغل ما رضایت‌مندی را در زندگی‌مان فراهم خواهد آورد. اما هر چقدر که شغل ما برای ما مناسب باشد یا نباشد، در نیمة دوم زندگی اغلب متوجه می‌شویم که داریم برای شغل‌مان کار می‌کنیم؛ ما همچنین متوجه می‌شویم با وجود دستیابی به اهداف و دریافت چک‌های حقوقی بالاتر و برنامه 40 ساعت کار در هفته، رضایت‌مندی کمتر و کمتری از شغل‌مان داریم. ای کاش می‌شد روح را به این سادگی خرید؛ در این‌صورت فرهنگ ما باید حتماً مؤثر می‌بود. فقط افراد ناآگاه فکر می‌کنند که این‌گونه است. دور و برتان را خوب نگاه کنید؛ درون‌تان را جستجو کنید. صادق باشید، تا چه حد تموّل مادی کارآمد بوده است؟ و به چه بهایی؟

روان همیشه با ما صحبت می‌کند و فوریت‌های آن در ابتدا به‌عنوان ملال و دلزدگی و سپس به‌صورت خستگی آگاهانه‌تر و سپس مقاومت درونی نسبت به سناریوهای خودآگاه ما رخ می‌نماید و همچنان که ما گوش‌مان به حرف‌های آن بدهکار نیست، در نهایت فوران احساسات و رفتارهای مهاجم صورت می‌گیرد: مختل شدن خواب یا عادت غذا خوردن، کشش به سمت رابطه با جنس مخالف، خواب‌های ناراحت‌کننده و پریشان، اعتیاد و غیره. چیزی که درمورد همة این پدیده‌های ظاهراً پراکنده و مجزا در بسیاری از زندگی‌های متفاوت مشترک است، جواب ندادن سناریوهایی است که فرد در ظاهر انتخاب کرده است و انتظار دارد که در عوض این سناریوها در خدمت او باشند. متوجه می‌شویم که این سؤال را از خود می‌پرسیم: «من کارهایی که مورد انتظار بوده است را براساس بهترین درکم از خودم و جهان انجام داده‌ام، بنابراین چرا احساس می‌کنم که اشکالی در زندگی‌ام وجود دارد؟ » اینها سؤالاتی دردناک هستند و همة ما دیر یا زود تناقضی را بین آنچه دنبالش بوده‌ایم، آنچه در خدمت آن بوده‌ایم و آنچه به آن رسیده‌ایم با آنچه در لحظات شخصی‌مان صادقانه احساس می‌کنیم، تجربه می‌کنیم.

با این‌حال، با اینکه این برخوردها بین انتظارات بیرونی و واقعیت درونی اغلب به‌صورت مزمن در میانسالی ظاهر می‌‌شود، هر یک از ما فراخوان‌های روح را نه یک بار بلکه چندین بار در طول زندگی تجربه می‌کنیم. در هر حال، هر زمان که ما تناقض اجتناب‌ناپذیر بین خویشتن را تجربه می‌کنیم، که با نگرش‌ها، رفتارها و استراتژی‌های واکنش‌گرا مربوطه همراه است، یک بحران اساسی هویت اتفاق می‌افتد. گاهی اوقات این تعارض زمانی اتفاق می‌افتد که ما طلاق را تجربه می‌کنیم اما پس از آن متوجه می‌شویم که مشکلات ما در رابطة زناشویی بعدی همچنان ادامه پیدا می‌کند. گاهی اوقات این تعارض به‌واسطة تجربة دردناک از دست دادن شریک زندگی به‌وجود می‌آید، که وابستگی‌ای را آشکار می‌کند که ما نمی‌دانستیم در پس رفتارهای ظاهراً مستقل‌مان کمین کرده بود. گاهی اوقات این تعارض در جدا شدن فرزندان‌مان از ما پدیدار می‌گردد، فرزندانی که بیش از آنچه که ما تصور می‌کردیم فرافکنی‌ها و زندگی نزیستة ما را حمل می‌کردند. گاهی اوقات این تعارض در بافت یک بیماری تهدیدکنندة حیات یا دست و پنجه نرم کردنی از نوع دیگر با مرگ پدیدار می‌شود. (گاهی اوقات تنها یک غده در سینه یا افزایش پادتن ویژة پروستات باعث می‌شود از زندگی‌ای که ظاهراً خیلی خوب برنامه‌ریزی شده کنده شویم). یا گاهی اوقات این تعارض را صرفاً به‌صورت یک شوک فوری تجربه می‌کنیم، همان‌گونه که یک تودة پرفشار سرد و گرم گاهی اوقات از روی دشتی که آفتاب در آن می‌تابد می‌گذرد، و ما تشخیص می‌دهیم که نمی‌دانیم چه کسی هستیم، یا اینکه چرا زندگی می‌کنیم، یا احساس می‌کنیم که حیات محدود و ارزشمندمان روی این سیاره احتمالاً بیهوده و بد صرف شده است...........

ادامه دارد 

Image CAPTCHA