معلمی با حقوقش گوشی هوشمندی خرید تا دانشآموزش بتواند تحصیل کند، یکی دیگر علیرغم شکستگی دستانش در کلاس درس حاضر شد، دیگری با وجود تعطیل بودن مدارس صدها کیلومتر مسیر را طی کرد تا کلاسش را بر پا نگهدارد، اینها اگر عشق معلمی نیست پس چیست؟
هفته بزرگداشت مقام معلم امسال هم با همه فراز و نشیبهایش گذشت اما بعد از 19 سال تدریس امسال فکر کردم کاش معلم نمیشدم و امیدوارم بتوانم معلم باشم.
اپیزود اول:
سال 73 و در حال سپری کردن مقطع راهنمایی بودم. با اینکه دانشآموزان درس خوانی بودم از معلمان حساب می بردم و هرگاه معلمی را حتی در بیرون از مدرسه میدیدم مخفی میشدم تا مرا نبیند و چیزی نپرسد.
در بین معلمان آن دوره تعدادی بودند که تأثیر بیشتری رویم گذاشتند. اولین باری که جرات کردم با معلم خودم کمی بی پروا سرصحبت کنم بر میگردد به معلمی که نام کوچک و محل تولدش را به من گفت و فهماند که فرزند یک کارگر کوره آجرپزی بودن و نداشتن لباس مناسب و یا امکانات حداقلی کمبود نیست و باید به هر آنچه هستم افتخار کنم.
بعد از آن روز بود که با جدیت بیشتری درس خواندم و سعی کردم تا به اهدافم برسم.
اپیزود دوم:
سال 80 بود که با رتبه 2 هزار منطقه 3، برای تحصیل در تربیت معلم پذیرفته شدم. آن زمان فکر می کردم که چه شغل خوبی را انتخاب کردم هم از سربازی رفتن راحت شدم و هم حقوقم تضمین است.
با همین نگاه وارد این شغل شدم و سالهای اولیه را گذراندم. یک روز در حال تدریس بودم که یکی از دانشآموزان تنبل و درشت هیکل کلاس مزه پراکنی کرد و من هم چون میخواستم زهر چشم بگیرم تا بقیه حساب کار دستشان بیاید جواب محکمی به آن دانشآموز دادم و او را بین همه ضایع کرده و مورد هدایت قرار دادم. جوری غرور او را له کردم که هیچ چیز نتوانست بگوید.
بعدها از این حرکت خودم ناراحت شدم اما برای اینکه وجههام را بین دانشآموزان از دست ندهم چیزی نگفتم و بعدها هم دیگر از آن مدرسه رفتم و آن دانشآموز هم فارغ التحصیل شد و دیگر فراموش شد.
سالها گذشت یک روز در پمپ بنزین در حال بنزین زدن بودم که یک جوان که روی موتور نشسته بود درخواست کارت سوخت کرد و بدون نگاه به چهرهاش گفتم «نه». یکباره رو به من کرد و گفت «آقا چرا به شاگرد قدیم خودتون چند لیتر بنزین نمی دهید؟ مگه ما چه بدی کردیم». رو کردم به آن جوان و دیدم همان دانشآموز قدیم خودم هست.
نزدیک آمد و گفت «آقا ببخشید ما آن زمان حرف نامربوط زدیم». وقتی این صحنه را دیدم یادم افتاد که من معلم بودم و باید به دانشآموزانم از خود گذشتگی، مردانگی، راستی و درستی را به صورت عملی آموزش دهم اما بعد از این ماجراها بود که معلمی را از آن دانشآموز یاد گرفتم.
اپیزود آخر:
امسال وقتی بحث ویروس کرونا مطرح شد خیلی از مشاغل آسیب دیدند، معیشت خانوادههای بسیاری دچار مشکل شد، مدارس تعطیل شد، خیلی از دانشآموزان از تحصیل بازماندند و تبعات بسیار دیگر.
اما چیزی که باعث افتخار است اقدام انسان دوستانه. اعجاب آور و پیامبرگونه برخی از معلمان سرزمینم بود که با هر چه در توان داشتند وارد میدان شدند تا فرزندان این مرز و بوم از تحصیل باز نمانند.
معلمی علیرغم بازنشسته بودن و با همان تلفظ شیرین آیلاند به میدان آمد. معلم دیگری با حقوقش گوشی هوشمندی خرید تا دانشآموزش بتواند تحصیل کند، یکی دیگر علیرغم شکستگی دستانش در کلاس درس حاضر شد، دیگری با وجود تعطیل بودن مدارس، صدها کیلومتر مسیر را طی میکند تا کلاسش را بر پا نگهدارد، معلم دیگری خانهاش را به عنوان کلاس درس در نظر میگیرد، خودرو، کاشیها، یخچال و آیینههای خانه معلمان دیگری نقش تخته وایت برد را بازی کردند و از خود گذشتگیهای دیگر و دیگر.
اینها اگر عشق، از خود گذشتگی، ایمان، وطن دوستی، نوع دوستی، فداکاری و انسانیت نیست، پس چیست؟ معلمان ما بار دیگر ثابت کردند علیرغم مسائل و مشکلاتی که با آن درگیر هستند و گاهی اوقات در حق آنها اجحاف صورت میگیرد، و به آنها نگاه ابزاری میشود، به راستی و درستی معلم هستند و با این رفتارها ذات آنها تغییر نمیکند.
بعد از دیدن این فداکاریها و معلمیها بود که به این معلمان غبطه خوردم و با خود گفتم چرا من نتوانستم چنین کارهایی را حتی در حد توان خودم انجام دهم و کاشکی معلم نبودم و این نام بزرگ را یدک نمیکشیدم.
از سوی دیگر احساس غرور کردم که نام من هم مانند این بزرگ مردان و بزرگ زنان سرزمینم، معلم است و با وجود نداشتههایم می توانم به آن ببالم؛ شاید اگر بتوانم خودم را ارتقا دهم من هم حداقل نام معلمی را داشته باشم.
منبع: خبرگزاری فارس
ارسال نظر