اگر «تعلیم و تربیت، عبادت است»، در این صورت توجه به قلمرو آموزشی و دقت بر سلامت آن، میباید از واجبات باشد….. و از آنجا که مهمترین ابزار سلامت، نقد و بررسی است، در بحث حاضر به بررسی کتابِ درسیِ «مطالعات اجتماعی، سال اول دبیرستان» خواهیم پرداخت.
کتاب از یک یادداشت و پنج فصل (تحت عناوین: شکل گیری زندگی اجتماعی؛ نظام اجتماعی؛ نظام خانواده؛ نظام اقتصادی؛ و نظام سیاسی) تشکیل شده است. در اینجا به دلیل برخی از مسائل، فقط به درس اول میپردازیم، اما در عوض در همان درس (به عنوان نمونه) به نکاتی اشاره خواهیم کرد که از سردرگمی جایگاه مطالعات اجتماعی در نظام آموزشی خبر میدهد.
**************************
ظاهراً «یادداشت»، به منظور معرفی کوتاهی از دروس عمومی، برای دانش آموزان نوشته شده است؛ دروسی که از منظر کتاب: ” آموختن آنها برای ارتقای بینش علمی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هر فارغالتحصیل دورهی متوسطه ضرورت دارد”، همچنین نتیجه گیری میشود که: ” بنابراین محتوای این کتاب طوری تهیه و سازماندهی شده است که صلاحیتهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شما را تقویت میکند” (تأکید از مولفین است).
آنچه از فحوای همین عبارت کوتاه برمیآید این است که محتوای کتاب، نه تنها میتواند (و اصلاً میباید) برای دانشآموزان ایجاد صلاحیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کند، بلکه همچنین میتواند و میباید در جهت تقویت آن صلاحیت عمل کند. و این بدین معنی است که در همین بدو امر کتاب خود را نه به عنوان «نوشتاری» در بین انواع نوشتار اجتماعی، بلکه به عنوان مرجع صاحب قدرتی معرفی میکند که میتواند به خوانندگان خود (که دانشآموزان سال اول دبیرستان هستند)، صلاحیت و اعتبار اجتماعی، اقتصادی و ….. اعطا کند؛ اما چگونه به این مهم دست مییابد؟ ـ پاسخ روشن است، از طریق درس آموزهها؛ بدین معنی که هر درس در حکم ابزاری است جهت دریافت و تحکیم صلاحیت در زمینههای مختلف….؛ بر این اساس، اکنون به عنوان نمونه میخواهیم ببینیم در درس اول که عنوانِ آن «شناخت محیط اجتماعی» است، دانش آموزان چگونه به این صلاحیت دست مییابند.
در واقع در این درس برای دانشآموزِ سال اول دبیرستان، نه سخن از چیستی محیط اجتماعی است و نه حرف و کلامی از ابزارهای شناسایی آن؛ بلکه به نظر میرسد، با آموزهای اخلاقی ـ اجتماعی سر و کار داریم. فیالمثل حامل این گزارهی خبریست که دانش آموزانِ سال اول دبیرستان در حال گذر از مرحلهی نوجوانی به جوانیاند و به لحاظ اخلاقی در مواجهه با مرحلهای جدید هستند. به نقل از کتاب: “در آستانه دورهی جدیدی که باید بیندیشند، تصمیم گیری کنند و مسئولیت زندگی خود و حتا دیگران را به عهده گیرند”(ص۲). اما مطابق تلقی کتاب، «شرط انجام درست» این وظایف، در گروی “شناخت درست از محیط اجتماعی” است (همانجا).
همانگونه که دیده میشود با مغلطهای کلامی روبروئیم. یعنی بدون در نظر گرفتن ساختارهای اجتماعی و اقتدار حاکم بر آن، سخن از شناخت درست میشود. منظور نادیده گرفتن ساختارهایی است که در شکل دهی به چگونگیِ محیط و همچنین تأثیر آن بر قلمرو شناخت، تصمیم و تمایلات نقشی به سزا دارد. با این حال صرفنظر از این امر مهم، میخواهیم ببینیم «شناخت درستِ» مورد نظر کتاب چگونه چیزی است و چه طور حاصل میشود. یعنی همان شناختی که مطابق وعدهی داده شده در درس، میباید بتواند در زمینههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی برای دانشآموز ایجاد «صلاحیت» کند.
اما نکتهی جالب اینجا است که در درس مزبور کوچکترین اثری از تعریف علمی این کلید واژه دیده نمیشود. از اینرو بعید نیست که دانش آموز (و احیاناً معلم پرسشگر و متأمل) با آشفتگی فکری مواجه شوند؛ آنهم تنها به این دلیل که «شناخت درست»ی را که هنوز نمیدانیم چیست از «نتیجهی شناخت نادرست» اخذ میگردد، آنهم بدون هر گونه تعریفی از آن. به عنوان مثال میگوید: ـ “اگر فرد در مرحلهی نوجوانی و جوانی بدون شناخت درست از شرایط اجتماعی، سیاسی واقتصادیِ جامعهی خویش، تصمیم بگیرد و دست به عمل بزند، موفق نخواهد شد”(ص۲، تأکید از من است).
بدین ترتیب بیآنکه تعریفی از «شناخت درست» شده باشد، و یا ویژگیهای آن برشمرده شود، دانش آموز میباید نتایج فقدان آن را به منزلهی درس بیاموزد! مثلاً بیاموزد که :” بسیارند کسانی که بدون شناخت درست از شرایط اقتصادی و اجتماعی و استعدادها و تواناییهای خود شغلی را انتخاب میکنند و در آن توفیق نمییابند” (همانجا). اما نکتهی جالبتر ابهامی است که در عبارت «شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی» وجود دارد. به بیانی، صرف نظر از اینکه برای دانشآموز ۱۳ و یا ۱۴ ساله هیچ توضیحی داده نمیشود که منظور از مجموع شرایطی که فقط نامشان پشت سر هم قطار میشوند چیست، به لحاظ ذهنی او را وادار میکنند تا با مشکل حاکم بر روش تدریسِ کتاب خو کرده و آنرا به مثابه مشکلی شخصی تلقی کند. فیالمثل اینکه، این اوست که قادر به فهمیدن درست مطالب درسی نیست.
بدین ترتیب همراه با مغلطهی کلامی حاکم بر درس بالاخره موفق میشود تا با شک و دو دلی خود را به این حدس نزدیک سازد که این چیزی که بدان «شرایط» گفته میشود، صرفاً پند ـ آموزهای انطباقی برای اوست: یعنی همان کسی که در حال گذر به جوانی است و در این مرحله وظیفه دارد تا مراقب تطبیق خود با موقعیتها و منزلتهایی باشد که گویی در جامعه به مثابه موقعیتهایی متافیزیکی و غیر قابل تغییر همواره وجود داشتهاند. به بیانی رساتر، تطبیق موقعیت و آرزوهای خود با نابرابریهای اجتماعی! مگر هدف درس چیزی به غیر از این است مثلاً آنزمان که میگوید:”بسیارند کسانی که بدون شناخت درست از شرایط اقتصادی و اجتماعی و استعدادها و تواناییهای خود شغلی را انتخاب میکنند و در آن توفیق نمییابند؛ ـ بدون شناخت درست از شرایط اجتماعی همسر انتخاب میکنند و در زندگی زناشویی با شکست روبهرو میشوند؛ ـ بدون شناخت درست از محیط اجتماعی به فعالیتهای سیاسی دست میزنند اما به هدف خود دست نمییابند و از میدان سیاست کنار میروند؛ ـ به دلیل نداشتن شناخت درست از دوستان و گروهی که به عضویت آن در میآیند، به دام اعتیاد میافتند و تا پایان عمر با نتایج تلخ و ناگوار این انتخاب نادرست دست به گریبان خواهند بود. ـ و … آیندهی شما به میزانی چشمگیر به شناختی بستگی دارد که در این مرحلهی زندگی خود از محیط اجتماعی به دست میآورید. شناختی ناقص که بر پایهی احساسات قرار گیرد و از واقعیات زندگی دور باشد، میتواند آثاری زیانبار بر زندگی آیندهی شما داشته باشد؛ بنابراین…. “(ص ۳).
پس بیراه نگفتهایم، اگر ادعا کنیم «درس» به جای رشد بینش اجتماعی دانشآموز (اینکه فیالمثل مفهوم «شرایط» را از طریق پیوند آن با چگونگیِ ساختارها جا اندازد و سپس از «تغییر و خواستِ بهینه کردن سطح زندگی» به عنوان ابزارهای رشد اجتماعی سخن به میان آورد)، سعی در جا انداختن بینش محافظهکارانهی تطبیق موقعیت با وضع موجود دارد.
در هر حال از آنجا که علوم اجتماعی زادهی جهان جدید است و در این جهان «شناخت» دیگر نه امری ذاتی، بلکه امری اجتماعی محسوب میشود، از اینرو مقولهی «درستی» یا «نادرستیِ» آن همواره محل درگیری نیروهای اجتماعی بوده است. بنابراین پرسش این است که با توجه به این مسئله تا چه اندازه میتوان درس مزبور را به لحاظ علمی «مطالعهی اجتماعی» تلقی کرد؟ زیرا تنها به واسطهی پرهیز از صدور احکام درست یا نادرست است که قلمروهای متعلق به علوم اجتماعی میتوانند از حیطهی اخلاق و یا «فلسفهی کلاسیک» متمایز شوند.
و بالاخره آنکه به نظر میرسد، آنچه در متن درس «شناخت محیط اجتماعی» اهمیتِ اساسی دارد، نه شناسایی کنشگر اجتماعی و یا محیط اجتماعیِ او، بلکه شناسایی «فرد موفق» در جامعه است. و فرد موفق هم مطابق روایت تک ساحتی کتاب، فردی است که تصمیم و انتخابهایش حول امکانات وضع موجود قرار دارد. امکاناتی به منزلهی حفاظت از موقعیت خویش که هر فرد باید قبل از هر عملی آنها را در نظر بگیرد تا موفق شود. اما مشکلِ این قبیل رهنمودهای به اصطلاح اخلاقی در این است که از آنجا که اجتماعی بودن جهان بشری را نادیده میگیرند، از یاد میبرند که آدمی پدیدهای اجتماعی است، و نمیتوان او و انتخابهایش را از موقعیتش جدا کرد. مثلا فراموش میشود که برای نوجوان و یا جوانی که در حاشیهی نابسامان کلان شهرها زندگی میکند، «اعتیاد» نمیتواند وضعیتی انتخابی و با تصمیم آگاهانه باشد. زیرا اصلا بخش قابل توجهی از این نوجوانان و جوانان در خانوادههای معتاد چشم به جهان میگشایند…
و اما نکتهی بسیار مهم دیگر، از آنجا که در یادداشت اصرار بر این است که: “هدف این نبوده است شما [دانش آموزان] مطالب را صرفاً حفظ کنید و در برابر پرسش ها، پاسخهای یکسانی داشته باشید، بلکه منظور این بوده است که با درک مفاهیم اساسی، به تجزیه و تحلیل و ارزشیابی مسائل اجتماعی بپردازید” (تأکید از مولفین اسـت)، لازم است، به مطلبی اشاره کنیم که خلاف این قول است. به طوری که اگر یکی از راههای درک مفاهیم در علوم انسانی را تفسیر به کمک مثال بدانیم، در اینصورت برای دانش آموز سال اول دبیرستان (نوجوان ۱۳ ، ۱۴ ساله) بسیار ضروری است که در جای جای بحثهای به اصطلاح کلیدی، مثالهای ملموس آورده شود تا همانگونه که مولفین محترم هم اذعان دارند، مباد به جای درک، «یادگیری طوطیوار» رخ دهد. باری، در توضیح «شناخت علمی» میخوانیم:
در کنار شناخت حاصل از زندگی” شناخت علمی جامعه قرار دارد که عالم اجتماعی آن را عرضه میکند. شناخت علمی تنها با زندگی در جامعه حاصل نمیشود؛ مطالعهی منظم و دقیق رفتار و عمل انسان و زندگی جوامع مختلف و تحولات آنها همراه با تفکر منطقی عالم را به این نتایج میرساند؛ تا جایی که ممکن است نظر عالم اجتماعی با نظر پذیرفته شده در جامعه مغایر باشد. شناخت حاصل از زندگی مفید و سودمند است و شناخت علمی میتواند آن را تکمیل و حتا تصحیح کند. چنین شناختی به ما توانایی میدهد که شرایط زندگی اجتماعی خویش را بهتر بشناسیم و برای تحقق اهداف خویش، راههای سنجیدهتری را برگزینیم ” (ص ۴).
توضیحی که در اینجا آمده است بیشک در سطح دانشگاه است. از اینرو پرسشی که در اینجا شکل میگیرد این است که چطور میتوان از دانش آموز سال اول دبیرستان توقع داشت تا به غیر از «حفظ طوطیوار مطلب»، رویکرد دیگری برای یادگیری (؟) در پیش گیرد! مگر میتوان بدون داشتن پیشفهم کلید واژههای علوم انسانی و اجتماعی درکی از «تحولات»، «تفکر منطقی» ، «مطالعهی رفتار و عمل» و «گوناگونی جوامع»، داشت!؟ این بیاعتنایی نسبت به کُدهای دانشی جداً شگفتانگیز است….
بهرحال آنچه در بالا آمد، صرفاً نمونهای است از نحوهی ارائهی مطلب در کتابهای علوم اجتماعیِ دبیرستانها. اما اگر خواهان رشد فکری جوانان خود هستیم و نیز مایل به تغییر در نحوهی آموختن علم در محیط های دانشگاهی (به معنای دقیقتر خواهان رویگردانی از مدرکگرایی)، پس به طور جدی میباید پایهی آنرا در دبیرستانها گذاشت. فراموش نکنیم که تفاوت بزرگ محیط های علمی از محیط های به اصطلاح سیاستزدهی روزمره و غیر علمی، آمادگی داوطلبانهی آن برای نقد و بررسی است؛ زیرا تنها با این روش است که میتواند حیات خود را در گروی رشدی بیند که افقهای آن فراتر از هر وضع موجودی است…..
اصفهان ـ مهر ۱۳۹۲
ارسال نظر