چرا باب نفی مدرسه این‌قدر گشوده و باب امید به مدرسه این‌قدر بسته است؟



این‌قدر بدگویی و بدرفتاری با مدرسه؟ نقد کتاب مرگ مدرسه؟

وقتی در ۳۱شهریور۱۳۹۶ یادداشتی با نام «فردا اول خلقت است» از دکتر رنانی منتشر شد، بسیار آشفته شدم. از خودم پرسیدم این دیگر چگونه استقبال و همدلی با ۱۳- ۱۴میلیون دانش‌آموز و یک‌میلیون معلم در آستانه ورود به مدرسه است؟ اما در آن زمان از نوشتن نقد اجتناب کردم زیرا نمی‌خواستم یادداشتی از سر خشم بنویسم، آنگونه که دکتر آقازاده نوشتند. اما نوع نقد دکتر رنانی که رویکرد رایج اهل علم در برخورد با مدرسه است، موجب شد که در یکی از درس‌های دوره دکتری رشته فلسفه تعلیم و تربیت در همان نیمسال، با توافق دانشجویان، بررسی «انتقاد از آموزش و پرورش ایران» یکی از محورهای بحث شود.

اسفندماه۱۳۹۷ شنیدن عنوان مرگ مدرسه برای یک کتاب، حسابی حالم را گرفت و خشمم را برانگیخت و اولین نامی که در پیوند با این عنوان شنیدم، نام دکتر رنانی بود. فکر کردم عجب! دیروز مدرسه زندان بود و حالا لایق مرگ شده!؟   اما به زودی نام دیگرانی از اساتید پرآوازه نیز به نام ایشان اضافه شد. در نتیجه احتمال دادم که شاید اصلا ایشان از انتخاب چنین عنوانی باخبر هم نبوده باشند. اما این بار برخود فرض دانستم که درباره آنچه با این عنوان منتشر شده، نکاتی را بنویسم.

«مرگ مدرسه؟ » مجموعه‌ای از نظرات متخصصان رشته‌های مختلف از فیلسوف تعلیم و تربیت و جامعه‌شناس تا روانشناس و عصب‌شناس و بالاخره متخصص کامپیوتر است و دست کم یک نفر از مدیران وقت خود وزارت آموزش‌وپرورش نیز در آن حضور دارد. قابل تأمل است که با این که موضوع کتاب مدرسه است، اما تنها دو نفر از مجموع نه متخصص، از رشته تعلیم و تربیت هستند و با وجود تنوع تخصص، ویژگی‌های مشترکی در نوشته‌های اکثر آن‌ها قابل مشاهده است.  برجسته‌ترین این ویژگی‌ها عبارت‌اند از:

  • عدم مرزگذاری میان مدرسه و نظام آموزشی
  • عدم رعایت مرزهای تخصص در اظهار نظرها نسبت به آموزش، مدرسه و نظام آموزشی
  • ابراز مطالبات گسترده و کلان، تجویز و تعیین تکلیف‌کردن برای مدرسه و نظام آموزشی، اما کمتر تحلیل و تبیین مسائل مبتلابه و خاص مدرسه و نظام آموزشی
  • ابراز بیان انکاری و تعابیر تحقیری نسبت به مدرسه

 

 

نقد ویژگی های حاکم بر محتوای کتاب به منزله رویکرد نویسندگان

چهار محور بالا در اینجا به ترتیب بحث می‌شود.

  1. عدم مرزگذاری میان مدرسه و نظام آموزشی، و عدم توجه به عمق مسائل و دشواری‌های مدرسه

از صفحه عنوان کتاب تا عناوین گفتارها و محتوا  همواره مدرسه مساوی نظام آموزشی تلقی شده است. چرا؟ اگر موضوع این اظهارات، مدرسه در جامعه امروز ایران است، به جد اعلام می‌کنم که حساب مدرسه از حساب نظام آموزشی جداست. نظام آموزشی یعنی از اداره منطقه‌ای که هنوز مرجع بالادستی مدرسه است تا رأس هرم وزارت. به روشنی بگویم که از مدرسه تا وزارتخانه و از مدیر مدرسه تا شخص وزیر ۱۲ طبقه فاصله است و خیلی روشن، مدرسه زیر پای نظام آموزشی است. مهم‌تر اینکه، مسائل مدرسه از مسائل وزارتخانه متفاوت است و حتی جیب مدرسه از دارایی وزارتخانه خالی است. دولت همانطور که به انبوه کارمندانش در تمامی وزارتخانه‌ها حقوق می‌دهد، به معلمین مدارس هم حقوق می‌دهد. در حالی که حجم ساعات کاری مفید این گروه حقوق بگیران در مدارس به اقتضای نوع و فضای فعالیتشان، از مدت کار مفید کارمندان ادارات بسیار بیشتر است. در این باره هیچ منتی بر سر مدرسه نیست. اما مدرسه نزدیک به صد سال است که فقط باید اطاعت کند و قریب ده سال است که با تمام نیازها و مشکلاتش نادیده گرفته شده است و در همین شرایط حق هیچ تصمیم‌گیری حتی جزئی درباره اینکه چگونه به هدف‌های دیکته شده‌اش برسد، ندارد. باید سالی حداقل به دو هزار بخشنامه لبیک اطاعت بگوید، و تمامی آنچه را که خانواده، جامعه، اقتصاد و نظام سیاسی از آن می‌خواهند و آنچه دانشگاهی‌ها تعیین می‌کنند، برآورده سازد. آیا  همین مدرسه است که به دلیل ناکارآمدی‌اش نقد می‌شود؟

از صفحه عنوان کتاب تا عناوین گفتارها و محتوا  همواره مدرسه مساوی نظام آموزشی تلقی شده است. چرا؟

مدرسه مساوی نظام آموزشی نیست؛ نظام آموزشی با مدرسه بسیار بدرفتار است.

برای من سوال است که در اینجا چه چیز نقد شده است؟ مدرسه، نظام آموزشی، وضعیت موجود مدرسه، وضعیت و ماهیت مدرسه؟ ماهیت نظام آموزشی، سیاست‌ها؟ چه چیز؟ ایلیچ به ماهیت مدرسه مدرن به منزله نهاد آموزشی که در تمامی جوامع به امر آموزش‌وپرورش اشتغال دارد، معترض است. در اینجا چه چیز نقد شده است؟

مدرسه تضعیف شده و به سختی نفس می‌کشد اما با این وصف، هنوز بسیاری از مدیران و خیل عظیم معلمان برای آموزش‌وپرورش فرزندان جامعه تلاش می‌کنند. مدرسۀ امروز ما اگر بهترین فرصت یادگیری نیست، اما هنوز مهم‌ترین فرصت یادگیری برای عموم کودکان و نوجوانان کشور ماست.

مدرسه مساوی نظام آموزشی نیست؛ نظام آموزشی با مدرسه بسیار بدرفتار است.

در چنین شرایطی، در این کتاب نیز همانند سلسله متن‌های پیشین، ناتوانی‌ها و تخریب‌های زیادی به نظام آموزشی یا مدرسه نسبت داده شده است: تمدن‌ساز نخواهد بود (دکتر باقری)، موجب توسعه نیست (دکتر رنانی)، نیروی انسانی توانمند تربیت نمی‌کند (دکتر فراستخواه)، مضحک است (آقای محمدی)، قاتل کودکی است (آقای محمدی)، تفکر انتقادی پرورش نمی‌دهد (آقای نظری)، حال کودک را نادیده می‌گیرد (دکتر قانعی راد) و به نیمکره چپ مغز- محل منطق، خردورزی، زبان و محاسبه- بی‌توجه است (دکتر عشایری). اما به خود مدرسه و سختی‌هایی که مثل یک کودک بدسرپرست یا کودک کار تحمل می‌کند، کاملا بی‌توجهی شده است. حتی از آن مهم‌تر، اگر این مشکلات در این نظام آموزشی یا مدرسه وجود دارد، علت آن چیست؟ ماهیت مدرسه چنین اقتضایی دارد یا این که عواملی آن را موجب شده است؟ چرا نویسندگان از این عوامل صحبت نمی‌کنند؟ چرا این پدیده‌ها را تحلیل نمی‌کنند؟ چرا تفکر انتقادی در مدرسه آموزش داده نمی‌شود؟ آیا تفکر انتقادی تنها در مدرسه وجود ندارد؟ آیا در خانواده، در دانشگاه، در رسانه، در فضای سیاست، تفکر انتقادی موضوعیت دارد؟ ایضا کودکی، ایضا اقتضائات توسعه و …؟ مدرسه باید سالی حداقل به دو هزار بخشنامه لبیک اطاعت بگوید و تمامی آنچه را که خانواده، جامعه، اقتصاد و نظام سیاسی از آن می‌خواهند و آنچه دانشگاهی‌ها تعیین می‌کنند، برآورده سازد. آیا  همین مدرسه است که به دلیل ناکارآمدی‌اش نقد می‌شود؟

چگونه است که جامعه‌شناسان آموزش‌وپرورش چه کلاسیک و چه انتقادیون، نهاد آموزش‌وپرورش را نهادی منفعل نسبت به سایر نهادهای اجتماعی می‌دانند، اما در جامعه ما انتظار آن است که تمامی اقدامات از مدرسه آغاز شود؟ «اول خلقت باشد»، گام اصلی توسعه را بردارد و «در خلقیات ایرانی نیز مؤثر واقع شود و از پس بسیاری از مسائل ایران برآید». سابقه باور به اعجاز آموزش‌وپرورش البته به آغاز مدرنیزاسیون عهد قاجار  می‌رسد؛ درحالی‌که در جهان غرب، مدرسه آخرین نهادی بود که مدرن شد، در ایران، مدرن‌سازی جامعه از آموزش آغاز شد. عباس میرزا به فکر آموزش ارتش افتاد، محصل به خارج اعزام کرد، امیرکبیر دارالفنون ساخت و رضاخان اقداماتش را به‌ویژه بر آموزش‌وپرورش متمرکز ساخت.

  1. عدم رعایت مرزهای تخصص در اظهار نظرها نسبت به آموزش، مدرسه و نظام آموزشی

برخی بیانات دکتر رنانی نظیر جامعه بدون کودکی بیانات زیبایی است. شاید زیبایی و حتی احساس همدلی با این تعابیر، موجب تحسین آن‌ها نیز بشود. اما وقتی کسی در اظهار نظر، به‌ویژه در تعلیم و تربیت مرزها را در می‌نوردد، آنگاه به صدور احکامی می‌رسد که دیگر حوزه او نیست. اشکالی ندارد که متخصصین هر رشته درباره مسائل حوزه سایر رشته‌ها بگویند یا نقد کنند، اصولا جداکردن مرزهای دانش و مسائل از یکدیگر چندان میسر نیست؛ اما لازم است که ارتباط آنچه مورد نقد قرار می‌گیرد یا پیشنهاد می‌کنند، با حوزه تخصصشان معلوم باشد!

آیا یک اقتصاد‌دان می‌تواند درباره آموزش‌وپرورش نظر بدهد؟ بلی البته! اما تا کجا؟ تا آنجا که با عرصه تخصصی‌اش پیوند داشته باشد. البته ذکر خاطرات و تجربیات فردی و پیرامونی – فارغ از تخصص هر کس- مجاز است، اما بر اساس آن‌ها اظهار نظر کلی کردن، از نظر علمی مجاز نیست. آیا آقای دکتر رنانی می تواند درباره مشق شب، بی‌فایده بودن آموزش احکام در مدرسه (اشاره به یادداشت فردا روز اول خلقت است) اظهار نظر کند، یا حکم به حذف مشق شب و کنکور بدهد؟ خیر! اینگونه می‌شود که فلسفه مشق شب به کنکور می‌رسد! درباره کودکی چه و این که کودکی مقدمه توسعه است؟ با این که عباراتی جذاب است، اما چطور چنین پیوند مستقیمی میان کودکی و توسعه ترسیم می‌شود؟ این موضوع چندان هم بدیهی نیست. توضیح تفاوت توسعه با رشد و پیشرفت برای خواننده‌ای مانند من،  البته بسیار آموزنده است. اما اینکه چون «توسعه پدیده‌ای کیفی در پدیده موجود است»، بعد فرهنگی رفتارهای توسعه در کودکی شکل می‌گیرد، هنوز دلیل موجه چنین پیوند مستقیمی نیست. درحالی‌که طرفداران کودکی اتفاقا مخالف آغشته‌کردن کودکی با آرمان‌های جهان بزرگسالان است و دیدگاه‌های تربیتی به ویژه از قرن هجدهم به این سو، توجه به کودکی را فارغ از بزرگسالی و نقشه‌کشی برای آینده تأکید کرده‌اند، و دیویی که سهم قابل توجهی در تأکید بر ارزش کودکی و تجربیات آن در قرن بیستم دارد،  هر گونه هدف‌گذاری برای آموزش به کودکان را به جز به خاطر خودشان و زمان حال، مخاطره  می‌داند. دکتر رنانی با کدام استنادات و شواهد چنین دیدگاهی را تاکید می‌کند؟ نمی‌توان انکار کرد که فرصت کودکی و آموزش اصولی می تواند انسان‌های توانمند و اعضایی مفید به جامعه تقدیم کند. اما کدام یک از مربیان بزرگ جهان و ایران که زندگی‌شان را صرف تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان کردند، چنین رویکردی را به رسمیت شناخته‌اند؟ دکتر قانعی راد، در همین کتاب نقطه مقابل چنین دیدگاهی، مدرسه را به دلیل این که رویکرد توسعه‌گرا دارد و حالِ کودکان را به دلیل این رویکرد، قربانی آینده می‌کند، به نقد مدرسه پرداخته است. می‌بینید که در این تعبیر نیز یک جامعه‎شناس، با بیانی روانشناسانه به نقد مدرسه پرداخته است.اشکالی ندارد که متخصصین هر رشته درباره مسائل حوزه سایر رشته‌ها بگویند یا نقد کنند، اصولا جداکردن مرزهای دانش و مسائل از یکدیگر چندان میسر نیست؛ اما لازم است که ارتباط آنچه مورد نقد قرار می‌گیرد یا پیشنهاد می‌کنند، با حوزه تخصص‌شان معلوم باشد!

ادبیات پژوهشی عرصه مدرسه و تعلیم و تربیت کشور ما، بسیار نیازمند نظرات و پژوهش‌های آقای دکتر رنانی و دیگر متخصصین اقتصاد است، اگر از وضعیت اقتصاد مدرسه، اگر از پیامدهای صنعت کنکور، اگر از پیامدهای غلبه نگاه مشتری‌محور در مدرسه‌های دولتی و غیردولتی، و از کارکردهای اقتصادی مدرسه و آسیب‌های برون‌سپاری خدمات یا نیروهای خرید خدمت و بسیاری دیگر موضوع‌هایی که قاعدتا ایشان تشخیص می‌دهند و ما خیر، بگویند و بنویسند و پیشنهاداتی واقع‌بینانه ارائه دهند.

اما سنت اظهار نظر فراتر از تخصص، در نوشته‌های آقای جعفر محمدی به اوج می‌رسد. محمدی تعابیری خشن و غیرمؤدبانه نسبت به مدرسه و به‌ویژه نظام آموزشی دارد. چنین تعابیری با  هیچ منطق و اصولی قابل حمایت نیست. نسبت دادن تعبیرهای «مضحک» و «قاتل» درباره نظام آموزشی، نه گویاست و نه توجه‌برانگیز و بیشتر بر خواننده فشار روانی وارد می‌کند. به علاوه محمدی بعد از این اظهار نظر درباره نظام آموزشی، برای آن تجویزهایی نیز با اشاره‌ای گذرا به مدل‌های تربیت کل‌گرا دارد. گویا به همین سادگی است! این همان پارا فراتر از تخصص گذاشتن است. اگر درباره جایگاه فناوری اطلاعات و موضوعاتی نظیر هوشمندسازی مدارس و رقابت فضای مجازی با مدرسه و پیامدهای آن نوشته بود بسیار پذیرفته بود، اما کدام منطق به یک متخصص کامپیوتر با آن ادبیات غیرآکادمیک این حق را می‌دهد که برای این نظام آموزشی تعیین تکلیف کند؟ اشاره‌ای هم نمی‌کند که چرا چنین نشده؟ و انگار نه انگار که در همین کشور دست کم از هشتاد سال پیش، تلاش شده است و الان نیز این تلاش‌ها ادامه دارد.منتقد نظام آموزشی بودن، تخصص نیست.

اما این البته همه داستان نیست. آنچه جامعه‌شناسان به‌ویژه دکتر فاضلی ارائه کرده‌اند، فارغ از بحث موافقت یا مخالفت با محتوا و نقطه نظراتشان، نمونه متن‌هایی است با تمرکز به مسئله‌ای خاص نظیر انشا و گستره معلمی، معرفی مدرسه به‌منزلۀ فضایی معنایی و  روشنگری آنچه در آن فرصت و امکان ظهور می‌یابد، تحلیل شرایط موجود مدرسه و عوامل تأثیرگذار بر آن و به‌تصویرکشیدن تغییرات ناشی از آن، بی شک می تواند متونی قابل تإمل و  درس‌آموز برای مخاطبان محسوب شود.

  1. گرایش عمومی به طرح مطالبات گسترده و کلان از مدرسه و نظام آموزشی، تجویز و تعیین تکلیف کردن برای آن‌ها بدون ارائه شواهد و ادله پشتیبان

نویسندگان مقالات و شرکت‌کنندگان میزگرد، کمتر به بررسی شرایط موجود می‌پردازند، بلکه بیشتر مطالباتی را مطرح می‌کنند که دست کم برخی از آن‌ها اصولا در دستور کار مدرسه‌های امروزی ما قرار نداشته است و در واقع مطالباتی تجویزی است. یعنی طرح انبوه تجویزها در حالی که مدرسه الان در تب مشکلاتش می‌سوزد. این همان رویکردی است که همواره دانشگاهیان را از مدرسه دورنگه داشته است. مدرسه بیمار است و آنان، نه رفتار پزشک، بلکه رفتار یک متخصص بهداشت را در پیش می‌گیرند که دستوراتی برای سلامتی و تقویت جسم و قهرمان‌شدن می‌دهد؛ بدون این‌که به اولویت درمان بیماری و رفع ضعف آن توجه کنند. به علاوه، انگار مطالباتشان بسیار بدیهی و قابل دفاع است، به همین دلیل به‌ندرت شواهد و ادله‌ای برای پشتیبانی مطالبات ارائه شده است.

گرایشات کمال‌گرایانه، یعنی چشم‌داشتن به قله، بدون توجه به نقطه حضور و مسیری که برای نیل به قله باید طی شود، یکی از موانع ارتقای عملی در جامعه علمی ماست. از چنین رویکردی مدام انبوه بایدهایی تولید می‌شود که از متن‌های نوشتاری یا سخنرانی‌های شفاهی فراتر نمی‌رود.

و نکته آخر این که، با وجود نقد و  طرح مطالبات کلان، اما نویسندگان در پاسخگویی به این مطالبات یا تحقق تجویزها حتی راهنمایی و توصیه نیز ندارند و در اینکه گام نخست چیست و چه رهنمود مفیدی قابل ارائه است، ساکت هستند. چنین رویکردی نشان از وجود گرایشات کمال‌گرایانه دارد: چشم داشتن به قله، بدون توجه به نقطه حضور و مسیری که برای نیل به قله باید طی شود. و این از قضا، یکی از موانع ارتقای عملی در جامعه علمی ماست. از چنین رویکردی مدام انبوه بایدهایی تولید می‌شود که از متن های نوشتاری یا سخنرانی‌های شفاهی فراتر نمی رود.

  1. بیان‌های انکاری و تحقیری نسبت به مدرسه

برخورد تحقیرآمیز و انکاری با مدرسه هم در عنوان انتخابی و هم در تعابیر به کار رفته دربارۀ مدرسه و نظام آموزشی آشکار است.

  • عنوان کتاب

عنوان «مرگ مدرسه»، با علامت سوال یا بدون آن، توجه را به وجوب یا امکان مرگ مدرسه جلب می‌کند و حتی شاید به نوعی مدرسه‌زدایی ایلیچ را تداعی کند. اما شباهت چندانی به دغدغه‌هایی از نوع ایلیچ ندارد. زیرا ایلیچ به تحلیل کارکردهای مدرسه مدرن پرداخت. اما اینجا آنچه غالب است، مطالبه است نه تحلیل کارکرد. اما نکته مهم آن است که اصولا نظراتی از این نوع همواره پیشنهاد کسانی خارج از عرصه آموزش و پرورش است. آنان که مدرسه را با کارکردهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ارزیابی می‌کنند. همان‌طور که ایلیچ نیز متخصص تعلیم و تربیت نبود. اما دغدغه‌مندان عرصه تعلیم و تربیت به‌ویژه آنان که اهمیت مدرسه را برای رشد انسان – موضوع تربیت – است، می‌دانند، به اصلاح مدرسه و احیای مدرسه می‌اندیشند نه به حذف و مرگ مدرسه!نقد، تشخیص سره از ناسره است. اما چگونه است که گویا در مدرسه هیچ امر سره‌ای وجود ندارد. وقتی فقط به ناسره مدرسه می‌پردازیم در واقع مدرسه را نفی می‌کنیم نه نقد!

موضوع و مقصود تعلیم و تربیت، انسان و رشد انسان است. وسیله‌شدن برای توسعه و انتقال فرهنگ و ساخت تمدن، توسعه و …  همه برای تعلیم و تربیت، ثانوی است. وسیله‌دیدن و اظهار نظر غیر اهل تعلیم و تربیت درباره اینکه تعلیم و تربیت چه بکند و چه نکند، البته امر غریبی نیست. تربیت نخبه‌گرایانه و رویکرد خاص‌گرایی و جداسازی دانش‌آموزان و تحویل تربیت به تعلیم و حتی مهارت‌آموزی نیز همواره با هدف‌های فراتر از تعلیم و تربیت انسان از سوی اقتصاددانان وارد عرصه تعلیم و تربیت شده است. حتی افلاطون هم که مبدع ایده نخبه‌پروری است، از منظر سیاسی به آن توجه کرد. چنین تلاشی از سوی آحاد مختلف برای به خدمت‌گیری تعلیم و تربیت و حتی تغییر ماهوی آن در راستای مطالبات خود، عجیب نیست، آنچه مایه نگرانی است، هماوا و هم‌صدا شدن اهالی تعلیم و تربیت با آرا و دیدگاه‌هایی است که متخصصان سایر رشته‌ها دقیقا با تکیه بر دغدغه‌های تخصصی خودشان بر مدرسه بار می‌کنند. اصولا چرا بدیهی است که مدرسه مجبور است به تمام انواع مطالبات پاسخ دهد؟ ازسوی دیگر، در حالی که مطالعه محتوای کتاب سنخیت چندانی میان عنوان «مرگ مدرسه» و محتوای آن را نمی نمایاند، پس چرا چنین عنوانی برای آن انتخاب شده است؟

  • تعابیر به کار رفته درباره مدرسه و نظام آموزشی.

یکی از اصول انتقاد ملاحظه در لحن و نحوه بیان است. استفاده از واژه‌های مناسب و رعایت ادب و احترام در انتقاد است و در اینجا انتظار زبان و تعابیر آکادمیک کاملا بجا می‌نماید. بنابر این انتخاب تیتری نظیر «قتل کودکی در نظام آموزشی ایران» و یا تعبیر بسیار غیرمحترمانۀ  «نظام آموزشی ایران به همین مضحکی است!» چه توجیهی دارد؟ در این زبان خشونت و اهانت نهفته است و آن را القا می‌کند. محتوایی نیز که به ویژه ذیل دو عنوان مذکور ارائه شده است، حاکمیت خشم و سطحی‌گویی و بیانی غیردقیق را آشکار می‌سازد.

آیا تاکنون دقت کرده‌اید که هر آنچه دربارۀ مدرسه گفته و نوشته می‌شود، در راستای نفی مدرسه است؟ پیشنهاد می‌کنم کلیدواژه مدرسه‌های ایران و موارد مشابه را جستجو فرمایید. ببینید آیا یک متن با نگاه مثبت درباره مدرسه در جامعه امروز ایران می‌یابید؟ آیا دقت کرده‌اید که نفی و انتقاد از مدرسه‌ها اعم از دولتی و غیر انتفاعی و … حوزه مشترک تمامی اقشار اجتماعی، دانشگاهی و حتی جناح‌های مختلف سیاسی است؟

وقتی مدام مدرسه نابودگر و ضعیف و بی‌خاصیت خطاب می‌شود، این ساختمان مدرسه نیست که مورد انکار و تحقیر قرار می‌گیرد، این معلمان و مدیران و نیروهای زحمت‌کش مدرسه هستند که مدام بی‌احترام می‌شوند.

و این چه رسمی است که کسی در درون یک وزارتخانه پست مدیرکلی داشته و  نماینده رسمی آن است و  اینگونه به نفی نظام آموزشی می‌پردازد؟ پس چه تفاوتی وجود دارد بین کسی که عضو ارشد یک وزارتخانه است و کسی که مسئولیت اجرایی ندارد؟

نقد، تشخیص سره از ناسره است. اما چگونه است که گویا در مدرسه هیچ امر سره‌ای وجود ندارد. وقتی فقط به ناسره مدرسه می پردازیم در واقع مدرسه را نفی می‌کنیم نه نقد!

چرا باب نفی مدرسه اینقدر گشوده و باب تعریف و امید به مدرسه این قدر بسته است؟ اگر مدرسه یک انسان بود، زیربار این همه تحقیر و انکار که سال‌هاست مخاطب آن است، له شده بود. وقتی مدام مدرسه نابودگر و ضعیف و بی‌خاصیت … خطاب می‌شود، این ساختمان مدرسه نیست که مورد انکار و تحقیر قرار می‌گیرد، این معلمان و مدیران و نیروهای زحمت‌کش مدرسه هستند که مدام بی‌احترام می‌شوند. و این اظهارات فقط به گوش نخبه‌گان نمی‌رسد. بلکه جایگاه و مرجعیت مدرسه را نزد خانواده‌ها و به‌ویژه دانش‌آموزان تضعیف می‌کند.

این چه رسمی است که به راحتی چشم‌ها را بر فشاری که مدرسه به دلیل بدکنشی دولت، وزارت آموزش‌وپرورش، انواع بحران اقتصادی، ارزشی و تربیتی خانواده‌ها، ضعف عملکرد رسانه، نهادهای مدیریتی و سیاستگذاری فرهنگی و … بردوش خود تحمل می‌کند، ببندیم و مقصر همه ضعف‌ها و کاستی‌ها مدرسه باشد. در واقع نحوه مواجهه متخصصین با موضوع نشانگر آن است که این مجموعه نیز به‌جز افزودن پشته‌ای دیگر به ادبیات تحقیر مدرسه که نزدیک به سه دهه است، کم‌زحمت‌ترین اقدام پرطمطراق اقشار مختلف علما و سیاسیون و انقلابیون و خانواده‌ها شده است، کارکرد مؤثر دیگری نخواهد داشت. قبول بفرمایید که مخالفت و انکار، به‌ویژه در عرصه مدرسه و آموزش‌وپرورش راحت‌ترین شکل حضور در صحنه و اظهار نظر بدون عمل است!

مدرسه باید بازتعریف شود، هیچ چیز درباره مدرسه بدیهی نیست. اگر مدرسه در انجام وظایفش موفق نیست، شاید مطالبات بیش از ظرفیت و امکان مدرسه است.

منظور من کتمان اشکالات مدرسه و نادیده‌گرفتن پیامدهای آن بر فرزندان‌مان نیست. مدرسه ضعیف است و در همین شرایط دشوار نیز از تمام ظرفیت مدرسه استفاده نمی‌شود. اما ضعف دانشگاه در عدم توجه به وضعیت موجود و کلی‌گویی و صدور نظرات کلی از یک طرف، و تنگ‌نظری و برخوردهای سلیقه‌ای سلسلۀ مدیران متعدد و موقت آموزش‌وپرورش در بازکردن درهای ادارات و مدارس به روی پژوهش‌گران، موانع جدی یک مواجهه اصولی و ارائه انتقادهای سازنده نسبت به نظام آموزشی و مدرسه است. اما از آن مهم‌تر، لزوم «بازتعریف مدرسه» است و تردید در آنچه بر مدرسه بار شده است، هیچ چیز درباره مدرسه بدیهی نیست. اگر مدرسه در انجام وظایفش موفق نیست، شاید مطالباتی بیرون از ظرفیت و امکان مدرسه از آن خواسته می‌شود. و این مسئله‌ای، به جز عوارض فشارها و بی‌توجهی ها به مدرسه است که بررسی و تحلیل آن تقدم دارد.ضعف دانشگاه در عدم توجه به وضعیت موجود و کلی‌گویی از یک طرف، و تنگ‌نظری و برخوردهای سلیقه‌ای سلسلۀ مدیران متعدد و موقت آموزش‌وپرورش در بازکردن درهای ادارات و مدارس به روی پژوهش‌گران، موانع جدی یک مواجهه اصولی و ارائه انتقادهای سازنده نسبت به نظام آموزشی و مدرسه است.

همینجا ضمن احترام به تمامی همکاران گرامی، فرصت را مغتنم شمرده و از ایشان برای ارسال مقاله برای همایش با عنوان «چالش‌های اصلاحات آموزشی در ایران: تبیین فلسفی تلاش‌ها و دیدگاه‌ها» که مستلزم پژوهش‌های میان‌رشته‌ای نیز هست، دعوت می‌نمایم.

والسلام

 مرگ مدرسه (گفتارهایی انتقادی در آموزش و پرورش ایران)؛ به کوشش مرتضی نظری، انتشارات مشق شب، اسفند ۱۳۹۷

 تلاش کردم بفهمم تخصص آقای محمدی چیست. در صفحه آخر همین کتاب در فهرست معرفی تخصص نویسندگان، درباره ایشان آمده که تحلیل‌گر و منتقد نظام آموزشی ایران، صاحب امتیاز و سردبیر پایگاه تحلیلی‌خبری عصر ایران هستند. از همین معرفی معلوم است که ایشان دانش‌آموخته تعلیم و تربیت نیستند و منتقد نظام آموزشی بودن هم البته تخصص نیست. جستجو در اینترنت ایشان را متخصص کامپیوتر معرفی کرد.

  آقای مرتضی نظری، در زمان تنظیم این کتاب، مدیرکل روابط عمومی وزارت آموزش‌وپرورش بود و اینک نیز- در زمان نگارش این متن در فروردین ۹۸-  مطابق گزارش‌های خبری، مدیرکل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان تهران و مشاور وزیر در مطالعات اجتماعی است.

ارسال نظر

Image CAPTCHA