دولت در رویارویی با این رخداد دو واکنش مکمل از خود نشان داد. از یک سو با استفاده از رسانههای رسمی قوّیاً به تقبیح عمل متخلّفین و مسبّبین پرداخت. از سوی دیگر با تطهیر نظام تعلیم و تربیت، لکه ننگ را محدود به دامان عده قلیلی فریبخورده ساخت تا مبادا از قبح رقص و موسیقی مبتذل چیزی کم شود.
ساماندهی این بازخوردها در حالی است که از نظر بخش قابل توجهی از نوجوانان شهرهای بزرگ، آهنگی مانند «جنتلمن» بیش از آنکه مبتذل یا مستهجن باشد، شاد و مفرّح است. اما ساختار ارزشی و هستیشناختی نظام تعلیم و تربیت موجود باعث شده است که این مجموعه حتی قادر نباشد درک روشنی از ذهنیت کودکان و نوجوانان سرخوش بدست آورد که خندان به رقص و پایکوبی میپردازند.
اما چرا سلیقه موسیقایی نسلهای بعد از انقلاب یکی پس از دیگری، پیدرپی تنزل یافته و سیر قهقرایی به خود گرفته است؟ قطعه جنتلمن از نظرفرم و محتوای ادبی عاری از هرگونه ظرافت و پختگی است. حتی برای بزم و شادی هم میتوان ادبیات فاخر و شعر زیبا به کار گرفت ولی این قطعه با دمدستیترین ایدهها و کلمات پرداخته شده است. البته این سیر قهقرایی قالب و درونمایه، در مدّاحی و سرودهای مذهبی نیز به طرز محسوسی نمایان است.
موسیقی در فرهنگ ما به شکل عمومی هبوط کرده و از پیوند با لایههای عمیق ارزشی و اعتقادی محروم مانده است.
فارغ از جنبه ادبی، موسیقی در فرهنگ ما به شکل عمومی هبوط کرده و از پیوند با لایههای عمیق ارزشی و اعتقادی محروم مانده است. این در حالی است که سیاستهای دوگانه فرهنگی در قبال موسیقی زمینه رشد ابتذال را به صورت ناخواسته فراهم آورده است. از یک طرف آموزش و ترویج موسیقی در مدارس و دانشگاهها پذیرفته نمیشود و از طرف دیگر موسیقی ارزشمدار و هنر انقلابی به عنوان یک ضرورت فرهنگی مطرح میگردد.
این تناقض عملا زمینه پیمانکاری هنرمندان و موزیسینها را فراهم آورده است. هنرمندان غیرارزشی در خدمت ارزشهای حکومت در میآیند و محصول این پیوند مضحک چیزی شبیه به یک فاجعه تمامعیار میشود. جالب است بدانید در سند تحول بنیادین آموزشوپرورش حتی از بهکاربردن کلمات موسیقی و آواز پرهیز شده است . نظام تعلیم و تربیت در مورد موضوعی به این مهمی هیچ راهبرد و برنامه کلانی ندارد چه برسد به برنامههای آموزشی مدوّن. طبیعی است که در این تهیشدگی فرهنگی، موسیقی نازل و تُنُکمایه «جنتلمن» به اوج محبوبیت و شیوع میرسد.
وجود این، پیروزی امثال ساسی مانکن در قاموس فرهنگی جوان و نوجوان ایرانی، تنها به عدم اتخاذ راهبرد تربیتی کارآمد در حوزه موسیقی وابسته نیست. چراکه پدیده «جنتلمن» به عنوان یک مورد قابل بررسی، منحصرا به حوزه موسیقی محدود نمیشود. این قطعه با رقص، جشن و شادی تکمیل میشود و مناسب عیش و پایکوبی است. پدیدههای رقص، جشن و شادی نیز از آن دست مواردیاند که در سیاست گذاریهای فرهنگی به صروت عام و در برنامههای آموزش و پرورش به صورت خاص جایگاه مبهم و بلکه مکروهی دارند. رقصیدن در چه شرایطی پذیرفتنی است؟ آیا انسان نیاز به رقصیدن دارد؟ اگر بله، به چه شیوهای؟ تعریف رقص چیست؟
در سند تحول بنیادین آموزشوپرورش حتی از بهکاربردن کلمات موسیقی و آواز پرهیز شده است. نظام تعلیم و تربیت در مورد موضوعی به این مهمی هیچ راهبرد و برنامه کلانی ندارد چه برسد به برنامههای آموزشی مدوّن! طبیعی است که در این تهیشدگی فرهنگی، موسیقی نازل و تُنُکمایه «جنتلمن» به اوج محبوبیت و شیوع میرسد.
سؤالاتی از این دست هیچ گاه در جلسات سیاستگذاران کلان فرهنگی پرسیده نمیشوند و البته طبیعی است که به همین سبب زیردستان و مجریان بنابر سلیقه و دانش شخصی هربار به جهتی حکم بدهند و خطوط سبز و قرمز بومی خود را ابداع کنند. رقص پدیدهای مرضی الطّرفین است که بین قلمرو امور مشروع و نامشروع در نوسان است. مثلا رقص محلی از نظر سیاستگذاران ایراد چندانی ندارد، اما رقص شهری یا غربی پذیرفته نیست. یا نمایش رقص مردان در سینما ایرادی ندارد اما رقص زنان به دلیل تحریککنندگی مجاز نیست.
با توجه به تابوانگاری رقص در فرهنگ رسمی، هنجارهای این پدیده در زیر پوست جامعه و با استانداردهای غیررسمی تعیین میگردد. لذا زمانی که مجری یا شومن بخواهد هیجانات کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالان را برانگیخته سازد و جنبشی بیافریند، خواه ناخواه در مسیر هنجارهای غیررسمی وارد شده و مشغول تکرار ترانههای فردی مانند ساسان حیدری میگردد.
رکن دیگری نیز در ساختار فرهنگی ما وظیفه خود را به درستی انجام نداده است که در نتیجه آن جشن و شادی در موقعیت لگام گسیختگی قرار گرفتهاند. جشن و شادی در شرایط خاصی تبدیل به لودگی و هنجار شکنی میگردند. میخائیل باختین جشن را در سدههای میانی اروپا در حکم توقف گذرای تمام نظام فئودالی با همه ممنوعیتها و سد و بندهایش معرفی می کند (پوینده، ۱۳۹۲: ۴۵۷). مردم در بستر جامعهای که ذیل گفتمان و ادبیات رسمی و لحن جدی مدیریت میشود، از خنده به صورت عام و از جشن به صورت خاص به عنوان فرصتی برای تخطّی و عصیانگری استفاده میکنند. در این دیدگاه خنده نه در مقابل گریه، که در مقابل ترس تعریف میشود. انسان تداوم زندگی را در مکانهای عمومی، در آمیزش با توده شرکتکننده در کارناوال احساس میکند و در آن، پیکرش با پیکر اشخاصی از هر سن و موقعیت تماس برقرار میکند.
به همین سبب خنده جشن مردمی نه فقط پیروزی بر ترس ناشی از هول و هراسهای آخرت، امور مقدس و مرگ را دربر دارد، بلکه پیروزی بر ترس ناشی از تمام قدرتها، حاکمان زمینی، اشرافیت اجتماعی زمینی و همه چیزهای سرکوبگر و محدودکننده را نیز شامل میشود (همان:۴۵۸). طبق این تحلیل خنده و جشن به عنوان فرصت شکستن تابوها و مرز محدودیتها در پاسخ به حجم انبوه بایدها و نبایدهای هنجاری است. وضعیتی از بیهنجاری در دل متراکمشدن هنجارهای رسمی نهفته است که در جشن، خنده و رقص یکباره و هرچند موقت فرو میریزد.
این رخداد را میتوان به عنوان نشانهای از وضعیت واقعی فرهنگ جامعه ایران تفسیر کرد و درصدد ریشهیابی آن برآمد. البته همچنین میتوان با خَلط مسئله و برجستهسازی ویژگیهای فرهنگی دیگر جامعه، سر را به آهستگی در برف فرو برد و از بار علتیابی و دقت نظر شانه خالی کرد. این تصمیم وابسته به اراده هر یک از متفکرین، مسئولین و اعضای جامعه دانشگاهی کشور است.
ارسال نظر