
به دو مفهوم فلسفی اشاره میکنم که در فلسفه تعلیم و تربیت وارد شده و در تفکر تربیتی عموم اساتید و فعالان حوزۀ تعلیم و تربیت وجود دارد و در ذهن معلمان نیز شکل گرفته و منتقل میشود: یکی مفهوم «سیستم و مکانیزم» یا استعارۀ «سیستم» و یکی فلسفۀ «اصالت ساختار» یا «ساختارگرایی» است که ما میتوانیم به کمک فلسفۀ صدرایی، آنها را مورد انتقاد قرار داده و البته جایگزین ارائه دهیم.
به گزارش پایگاه خبری رب، نشست نقش آموزههای فلسفه صدرایی در فرایند تربیت و یادگیری، 5تیر1398 با سخنرانی دکتر جمیله علمالهدی در سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی برگزار شد. آنچه میخوانید، گزارشی از سخنرانی دکتر علمالهدی، عضو هیئتعلمی دانشگاه شهیدبهشتی است:
نکاتی که امروز خدمتتان عرض میکنم تا حدی مبتنی بر تجربهای است که تاکنون داشتهام. دوستانی که با من آشنا هستند، میدانند اولین مطلبی که دربارۀ این موضوع نوشتم، کتاب نقش جریان روشنفکری در سکولاریسم تربیتی بود. تاکنون دو سه مقاله دیگر هم پس از آن نوشتهام؛ ولی نکتهای که میخواهم عرض کنم این است: از نظریۀ ملاصدرای شیرازی برای تقابل با سکولاریسم تربیتی چه استفادهای میتوان کرد؟
آن زمان که سکولاریسم تربیتی را نوشتم، نگاهم به جریانها و اتفاقاتی بود که پیش از انقلاب اسلامی رخ داده و بیشتر ناظر بر گذشته است؛ ولی در واقع پس از انقلاب اسلامی تا امروز که چهلمین سال از انقلاب را میگذرانیم، سکولاریسم نه تنها ادامه پیدا کرده، بلکه بسیار پیچیدهتر شده است؛ یعنی اینطور نیست که انقلاب اسلامی باعث حذف کامل یا جمعشدن سکولاریسم شود. البته این هم از ویژگیهای انقلاب است که همانطور که خودش رشد میکند، در واقع رقبای خودش هم پیچیدهتر عمل میکنند.
پس از انقلاب اسلامی تا امروز که چهلمین سال از انقلاب را میگذرانیم، سکولاریسم نه تنها ادامه پیدا کرده، بلکه بسیار پیچیدهتر شده است؛ این هم از ویژگیهای انقلاب است که همانطور که خودش دارد رشد میکند در واقع رقبای خودش هم پیچیدهتر عمل میکنند.
یکی از نقطههایی که به نظر میرسد سکولاریسم، چه در دانشگاهها و چه در مدارس، بهصورت خیلی پیچیده عمل میکند، بحث تربیت دینی و تقابل با تربیت دینی است؛ اینکه آیا ما میتوانیم تربیت دینی داشته باشیم؟ و اگر بخواهیم تربیت دینی داشته باشیم چگونه باید داشته باشیم؟ چرا این را عرض میکنم؟ برای اینکه به آن معنا که بخواهیم مطمئن و خاطرجمع باشیم که تربیت ما دینی شده، دینی نشده است. آثار و بهاصطلاح چیزهایی از دین در تربیت وارد شده ولی مبنای تربیت هنوز دینی نشده و اشکالاتی در کار است. یکی از اشکالاتی که موضوع بحث مجامع علمی داخل ایران و همچنین خارج از ایران است، بحث رابطۀ علم و دین است؛ این بحث در همایشها، مجلات و گفتوگوهای مختلف علمی، بحث جدی روز هست که آیا بین علم و دین میشود رابطه برقرار کرد؟ مثلا میشود ریاضیات اسلامی داشت؟ میشود فیزیک اسلامی داشت؟
تعلیم و تربیت یک موضوع بسیار تخصصی و حرفهای است و مثل همه علوم دیگر میشود این سؤال را مطرح کرد که آیا علم تعلیم و تربیت میتواند اسلامی شود؟ و اگر علم تعلیم و تربیت، اسلامی نشود آیا عمل تعلیم و تربیت اسلامی تحقق خارجی پیدا میکند؟ و اگر تحقق پیدا کرد، قابل تعمیم هست یا نه؟ خوشبختانه ما در عمل تعلیم و تربیت اسلامی سابقۀ خوبی داریم؛ از قبل از انقلاب، جریانهای تعلیم و تربیت اسلامی در مدارسی مثل مدارس اسلامی، مدارس عابدزاده، مدارس علوی و سایر مدارس مختلف شروع شد. در مقالۀ «جریانهای فکری تأثیرگذار در تربیت معاصر ایران»، جریانهای تعلیم و تربیت را شناسایی کردم و نوشتم که از پیش از انقلاب، یک جریان احیاگرانه اسلامی در مقابل جریان سکولار در مدارس و بیشتر دانشگاهها شروع شد؛ از جمله اینکه آیتالله مطهری، ایجاد تغییرات در تعلیم و تربیت را مطرح کردند. ولی نقص بزرگ ما این بود که این تجربۀ انباشته تبدیل به گزارش علمی نشد. این کار از جمله کارهایی است که اگر پژوهشگاه مطالعات آموزشوپرورش برود سراغ تبدیلکردن این تجربههای خوب و ارزشمند به علم و این کار را دنبال کند، ارزشش را دارد. نوآوریهای خیلی خوبی در این مدارس توسط معلمان و نظامهای مدیریتی وجود دارد که واقعا ارزشمند است. در این زمینه ما نسبت به غربیها خیلی عقبیم و غفلت داریم.
یکی از نقطههایی که به نظر میرسد سکولاریسم چه در دانشگاهها و چه در مدارس بهصورت خیلی پیچیده عمل میکند، بحث تربیت دینی و تقابل با تربیت دینی است.
اگر دقت کنید خیلی از رشتهها اینگونه هستند که وقتی به تاریخچهشان نگاه میکنید، میبینید تجربههایشان را تبدیل به علم کردهاند و توفیقاتشان در این است که از تجربه به سمت علم حرکت کردهاند. اما متأسفانه ما در روانشناسیهای علمی کشور خودمان، نه تجربهنگاری میکنیم و نه تجربه را تبدیل به علم و گزارش علمی میکنیم. در پژوهشگاه یک جریان اقدامپژوهی راه افتاد ولی آن هم زمین خورد. به نظر من یک نهضت روششناسی لازم است که این کار را به انجام رساند و یک پشتوانه خوبی لازم دارد. پژوهشگاه مطالعات آموزشوپرورش یا سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی بروند دنبال اینکه تجربه را به علم تبدیل کنند؛ حتی تجربه گذرا را، حتی تجربۀ مدیران ارشد را.
در هر صورت ما اگر بخواهیم علم تعلیم و تربیت دینی داشته باشیم این یک راه است. شاید شما از من که رشتهام فلسفه تعلیم و تربیت است، تعجب کنید که چرا این حرف را میزنم؟ ! من باید مدافع روشهای تحقیق اسنادی باشم نه تحقیق تجربی! ولی عرض میکنم که از خود ملاصدرا همین را میتوان یاد گرفت که اتفاقاً باید از تجربه آموخت. از تجربههای مختلف بایستی آموخت و این تجربهها را باید به علم تبدیل کرد.
ما در عمل تعلیم و تربیت اسلامی سابقه خوبی داریم اما نقص بزرگ ما این است که این تجربه انباشته تبدیل به گزارش علمی نمیشود. اگر بخواهیم علم تعلیم و تربیت دینی داشته باشیم یک راه این است که تجربه را به علم تبدیل کنیم.
راه دوم راهی هست که ما از مبانی شروع کنیم. ادعایی عرض میکنم: در مقابل فلسفه اصالت ماهیت، که تمام فلسفهها اصالت ماهیت هستند؛ چه فلسفههای ماقبلصدرایی، چه فلسفههای معاصر و مابعدصدرایی، هر فلسفهای اگر ذیل فلسفه صدرا نیامده در واقع فلسفه اصالت ماهیت است و اصل را بر مقوله میگذارد، نه بر هستی؛ و گرفتار همان نقدهایی هست که صدرا بر اصالت ماهیت داشته است. شاید یکی از مهمترین اشکالات این باشد که وقتی مقولات مجزا را داشته باشید، دیگر جایگاهی برای خداوند باقی نمیماند؛ چون خداوند جزو هیچ مقولهای نیست. وقتی به مقولات بستهای قائل باشید جایی برای انسان هم پیدا نمیشود؛ چون انسان یک موجود فوق مقوله است، ماورایی است، آزاد است، اصلا یک موجود به شدت متحرک است، به شدت در حال تغییر است و جایی که ارادۀ آزاد انسان را نتوانید در جهانبینی لحاظ کنید، درواقع به نظر میرسد این جهانبینیها به زمین میخورد؛ بنابراین به نظر میرسد علم مدرن و فناوری مدرن متکی بر فلسفههای اصالت ماهیت است و در واقع اینجا شما اگر بخواهید بر اساس مبنایی حرکت کنید که به تربیت دینی برسید، راه گریزی ندارید الا اینکه در راه فلسفه اصالت وجود حرکت کنید، از راه حکمت متعالیه حرکت کنید. البته بعضیها هستند که تفکر ارتدوکسی دارند و میگویند ما میتوانیم بدون فلسفه از قرآن چیزی دریافت کنیم. نگرشهای ارتدوکسی در واقع بهمعنای «حسبنا کتاب الله» است و هیچ جایی برای اجتهاد باقی نمیگذارد؛ حتی جایی برای ولایت هم باقی نمیگذارد. اگر شما بخواهید اندیشۀ ولایت را داشته باشید، تشیع را داشته باشید، نمیتوانید بگویید حسبنا کتاب الله، نمیتوانید بگویید ما خودمان از قرآن میفهمیم و نیازی به هیچ چیز دیگری نداریم.
مجبور هستیم بپذیریم ما در تنگنای نظریههای انسانی باید یکی از این پارادایمهای فلسفی را قبول بکنیم.
علم مدرن و فناوری مدرن متکی بر فلسفههای اصالت ماهیتی است؛ اگر بخواهید بر اساس مبنایی حرکت کنید که به تربیت دینی برسید، راه گریزی ندارید الا اینکه از فلسفه اصالت وجود حرکت کنید.
پس مجبور هستیم بپذیریم ما در تنگنای نظریههای انسانی باید یکی از این پارادایمهای فلسفی را قبول بکنیم و اتفاقاً هر کسی بگوید که من میتوانم از فلسفه فرار کنم حتما در فلسفه افتاده است، ولی آن فلسفه، فلسفه دیگری است. ما به دلیل تنگنای انسانی خودمان، نمیتوانیم از فلسفه فرار کنیم، چون ما در مقام فرشته نیستیم، ما نمیتوانیم با چشم فرشته نگاه کنیم، مافوق انسان نیستیم و چون انسان هستیم اسیر آداب و رسوم هستیم، اسیر ذهنیتها هستیم، اسیر زبان هستیم، اسیر مقولات ذهنی هستیم، اسیر تجربههای ذهنی هستیم. پس همه کسانی که میگویند ما از فلسفه میتوانیم فرار کنیم، ممکن است درگیر فلسفه تحلیلی شده باشند، ممکن است درگیر فلسفه زبان شده باشند، ممکن است درگیر فلسفههای اگزیستانس شده باشند ولی ناخودآگاه درگیر فلسفهاند. از فلسفۀ انسانی نمیتوان فرار کرد، حتما در یک جهانبینی و در یک فلسفۀ خاصی حرکت میکنیم و چه بهتر که بحث کنیم: فلسفه چیست و خودمان را بازنگری کنیم و اگر نه، مقام عصمت را برای خودمان تقاضا کردهایم؛ یعنی در واقع گفتهایم ما میتوانیم قرآن بخوانیم و قرآن بفهمیم، معصوم هستیم و خطا نخواهیم کرد و درگیر خطاهای تجربههای ذهنی نخواهیم شد. این مقام فقط مخصوص ائمه اطهار علیهمالسلام هست و ضرورت ولایت بهخاطر همین است که ما گرفتار این تنگنا هستیم. اگر ما میتوانستیم خودمان از قرآن بهطور کامل استفاده کنیم و گرفتار محدودیتهای انسانی نبودیم، نیازی به ولایت نداشتیم، میدانستیم قرآن برای ما کافی است و عین آنچه که مقصود پروردگار است از همین کتاب متوجه میشویم و اشتباه نمیکنیم.
حکمت متعالیه در مقابل فلسفه اسلامی نیست، بلکه نقطه کمال فلسفههای اسلامی است. میشود از درون این فلسفه، جبهه مقاومت در برابر تربیت سکولار را طراحی کرد.
بنابراین وقتی اشتباه میکنیم باید بپذیریم که در تنگنای فلسفهها گیر افتادهایم؛ اما بپذیریم فلسفهای به نام حکمت متعالیه یا فلسفه صدرایی داریم که به نظر میرسد موفقیت خودش را نشان داده است و میتوان حقانیتش را از شارحین آن و از آموزههایش متوجه شد. این ادعایی است که سالهاست اندیشمندانی از آن دفاع میکنند و بنده هم در بحث نظریه اسلامی رشد همچنان روی این ادعا ایستادهام که گریزی نداریم که فلسفهای انتخاب کنیم و بهترین فلسفهای که انتخاب کردیم حکمت متعالیه است. حکمت متعالیه در مقابل فلسفه اسلامی نیست، بلکه نقطه کمال فلسفههای اسلامی است. حکمت متعالیه فلسفه ابنسینایی است که رسیده به فلسفه صدرا و فلسفه صدرا هم در خودش نمانده است. با دقایق علامه طباطبایی(ره) زاویههای جدیدی از فلسفه صدرا را مشاهده کردهایم و اکنون با نکات علامه مصباح و علامه جوادیآملی زاویههای جدیدی از فلسفه صدرایی در حال گشوده شدن است. خود شهید مطهری زاویههای جدیدی از فلسفه صدرایی را باز کرده است. از همه مهمتر، مرحوم امام(ره) است که بخشهای جدیدی از فلسفه صدرایی را گشوده و در تغییرات فلسفه صدرا هم به خوبی دیده میشود. من توفیق این را داشتم که در ارائه نظریه اسلامی رشد از دیدگاههای امام استفاده خیلی شایانی ببرم؛ هم در طراحی الگوی رشد و هم در بحثهای استعداد و نیاز، بهشدت از دیدگاههای امام و شرحی که از فلسفه صدرا داشتند بهره بردم. من دربارۀ ظرفیت فلسفه صدرا عرض میکنم که میشود از درون این فلسفه، جبهه مقاومت در برابر تربیت سکولار را طراحی کرد؛ نه تنها در تربیت، بلکه در علم دینی و در علم دینی هم، نه تنها در علوم انسانی دینی، حتی در علوم پایه و علوم تجربی دینی این امکان وجود دارد؛ البته آن بخشها در تخصص من نیست اما در حوزه تعلیم و تربیت که تخصص خود من است چند نکته را باید خدمتتان عرض کنم:
علم همواره متکی بر جهانبینی است و این یک دروغ بزرگ است که فکر کنیم علم از جهانبینی بهدور است.
اینکه مدام گفته میشود: «علم چیزی نیست که شما بتوانید آن را دینی کنید؛ بنابراین تعلیم و تربیت به عنوان علم را هم خیلی سخت میشود دینی کرد». برای آن است که به تفاوتها و تعارضات علم و دین دامن میزنند. سه گروه هستند که به تعارض علم و دین پرداختهاند: یک گروه خود پوزیتیویسمها هستند. فلسفههای پوزیتیویسم معمولا سعی میکنند علم را چیزی متفاوت از ارزش معرفی کنند. دومین گروه، ارتدوکسهای دینی هستند که معمولا علم را یک امر بشری و دین را یک امر الاهی تلقی میکنند و میگویند امر بشری و امر الاهی قابل جمع نیست؛ بنابراین علم، یک امر عینی و پوزیتیو و یک امر قابلفهم بشر است و دین یک امر ماورایی است که هیچ کس متوجه آن نخواهد شد. گروه سوم اگزیستانسیالیستها و ایدهآلیستها هستند. آنها از منظر دفاع از انسان، خیلی به این مساله بها دادهاند که علم امری مادی و عینی است. این سه گروه در غرب موفق شدند رابطۀ علم و دین را مخدوش بکنند. البته اینهایی که عرض میکنم مربوط به اوایل قرن بیستم است ولی الان بهطور مفصل درباره علم و دین دیدگاههای بسیار پیشرفتهای وجود دارد و متأسفانه ما در این موارد همیشه با فاصله حرکت میکنیم؛ مثلا درحالیکه فمنیستهای متأخر غربی خودشان در موضوع زن، خانوادهگرا شدهاند؛ ما همچنان در میان فمینیستهای خانوادهگریز به سر میبریم. اگر غربی هستید، حداقل غربی بهروز باشید. بخش زیادی از پوزیتیویستهای ما اصلا بهروز نیستند. در مورد علم هم چون ما بهروز نیستیم، فکر میکنیم علم و دین با هم در تعارضاند؛ درحالیکه بحثهای تعارض علم و دین مربوط به اوایل قرن بیستم در غرب است و اندیشمندان غربی، دیگر از این موضوعات عبور کردهاند. هماکنون بسیاری از بزرگترین فیزیکدانهای جهان، کلامیون مسیحی هستند.
جهانبینی علم، جهانبینی سیستمی است. درواقع این سیستمهای هوشمند خودکار هستند که آخرین پیشرفتهای علمی را جهت میدهند. این سیستمهای هوشمند خودکار یا زوجمفهومی «سیستممکانیزم» کل جهانبینی علم معاصر را در بر میگیرد و همه علم بر این تصور استوار هست.
پرسش من این بود که آیا واقعا تعارضی بین علم و دین وجود دارد یا ندارد؟ یکی از دلایل اینکه میگویم تعارضی بین علم و دین وجود ندارد این است که به نظر میرسد علم متأثر از ارزشها است. امروزه هم فلسفه علم و هم جامعهشناسی علم ثابت کرده است که علم متأثر از گرایشها، ذهنیتها، طریقهها و ارزشهای محققین و جامعۀ علمی خودش است. این جامعه علمی است که علم را قضاوت میکند، توضیح میدهد، منتشر میکند و آموزش میدهد؛ بنابراین اگر گفته میشود دین متأثر از ارزشهاست، علم هم متأثر از ارزشهاست. اگر گفته میشود ذهنیت دینداران با تخیلاتی همراه است، اتفاقا علم هم با تخیلاتی همراه هست. همچنان که شما در علم بهطور دائم مدلسازی دارید و با مدلها تبیین میکنید و عموم تبیینهای علمی بر مدلها استوار است، در دین هم ممکن است شما از استعارههایی استفاده کنید. البته یک وقت هست این استعارهها دور از حقیقت است؛ مثل استعارههای ادیان مسیحی. یک وقت هست مثل استعاره هایی که در قرآن یا در نهجالبلاغه آمده، متکی بر حقیقت هستند و شما به دلیل عصمت مؤلف معتقد هستید که استعارۀ دروغین نیست و عین حقیقت است.
نکته دیگر دربارۀ شباهتهایی است که بین علم و دین وجود دارد. هماکنون مقالههای بسیاری با هدف نشاندادن مشترکات علم و دین در خارج از ایران منتشر میشود. اگر جستوجو کنید میبینید که شباهتها و اشتراکات علم و دین را مفصل بحث میکنند؛ البته دینی که آنها بیشتر روی آن بحث میکنند دین و کلام یهودی و مسیحی است که قدری با دین ما متفاوت است.
آن جهانبینی سکولاری که باید با آن مقابله کرد، «سیستممکانیزم» است. مخالفت جدی با سکولاریسم در لایههای فلسفی آن وقتی ممکن است که شما مفهوم «سیستممکانیزم» را به عنوان مفهوم بیگانهای که تعارض ذاتی با دین اسلام دارد، در نظر بگیرید.
نکته بعدی که به نظرم میرسد خیلی مهم است، این است که علم همواره متکی بر جهانبینی است و این یک دروغ بزرگ است که فکر کنیم علم از جهانبینی بهدور است. با ملاحظه تمام بخشهای دین، شما میبینید، بخش اعظم و هستۀ دین، جهانبینی توحیدی است؛ یعنی اسلام، یک نگرش توحیدی دارد که جهانبینی آن است و براساس این جهانبینی، بقیه بخشهای دین تا حتی مناسک و رفتارهای دینی، همهوهمه روی آن سوار شده است. پس علم هم مبتنی بر جهانبینی است، دین هم مبتنی بر جهانبینی است؛ البته جهانبینیهایشان متفاوت است. جهانبینی علم، جهانبینی سیستمی است. درواقع این سیستمهای هوشمند خودکار هستند که آخرین پیشرفتهای علمی را جهت میدهند؛ یعنی این تصور یا این گزاره که عالم و انسان، پُر از سیستمهای هوشمند خودکار هست. این سیستمهای هوشمند خودکار یا زوج مفهومی «سیستم و مکانیزم» کل جهانبینی علم معاصر را در بر میگیرد و همۀ علم بر این تصور استوار هست؛ بهعبارت دیگر، استعارۀ ماشین استعارهای است که علم برای خودش به عنوان اصل پذیرفته و با آن جهان را میفهمد و درک میکند.
برگردیم به حکمت متعالیه. در حکمت متعالیه استعارهای که میشود با آن، جهان را فهمید و درک کرد، «انسان» است. عبارت «انسان کبیر» را خیلیها شنیدهاند و این روایت از حضرت امیرالمومنین(ع) را همه شنیدهایم: «عالَم، انسان کبیر است و انسان، عالم صغیر است». اگر شما همین آموزۀ امیرالمومنین(ع) را بگیرید، کل استعارۀ دین میشود «انسان» و از آن طرف، کل استعارۀ علم میشود «ماشین». حالا ببینید بحث سر دو تا استعاره است که جهان با آنها قابلفهم میشود. ما اگر در یک جهانبینی علمی بخواهیم تربیت علمی را تدارک ببینیم مرتب از «سیستم و مکانیزم» حرف میزنیم؛ در نظریههای تعلیم و تربیت مرتب از «سیستم و مکانیزم» حرف میزنیم. به نظرم میرسد آن جهانبینی سکولاری که باید با آن مقابله کرد، «سیستم و مکانیزم» است. این بحث را چند سال پیش در مقالهای با عنوان « ضرورت بازتعریف نقش عقل برای تحول در نظام آموزشی» ارائه کردم. در واقع مخالفت جدی با سکولاریسم در لایههای فلسفی آن وقتی ممکن است که شما مفهوم «سیستممکانیزم» را بهعنوان مفهوم بیگانهای که تعارض ذاتی با دین اسلام دارد، در نظر بگیرید. الان بهقدری استعاره «سیستم و مکانیزم»، یک چارچوب مفهومی برای ما شده است که آن را بر هر چیزی سوار میکنیم و با آن، همه چیز را درک میکنیم و میخواهیم همه چیز را مدیریت کنیم. خیلی سخت شده است. اینکه گفته شد سکولاریسم بسیار پیچیدهتر عمل میکند، یکی دلیلش این است که آنهایی هم که خودشان را خیلی مذهبی میدانند، وقتی میخواهند چیزی را بفهمند در استعارۀ سیستم و مکانیزم میفهمند. سیستمهای هوشمند و خودکار، در واقع، نه جایی برای انسان بهعنوان یک موجود مختار باقی میگذارند و مهمتر از آن، نه جایی برای خداوند میگذارند.
اینکه گفته شد سکولاریسم بسیار پیچیدهتر عمل میکند، یکی دلیلش این است که آنهایی هم که خودشان را خیلی مذهبی میدانند، وقتی میخواهند چیزی را بفهمند در استعارۀ سیستم و مکانیزم میفهمند. سیستمهای هوشمند و خودکار، در واقع، نه جایی برای انسان بهعنوان یک موجود مختار باقی میگذارند و مهمتر از آن، نه جایی برای خداوند میگذارند.
اکوسیستم هوشمند، جایی برای خداوند باقی نمیگذارد و اینجاست که ما میتوانیم طبیعتگرایی را نقد کنیم. همان طبیعتگرایی مدرن که الان علم بر آن سوار شده و با طبیعتگرایی که در دوران پیش از مدرن وجود داشت و سکولار نبود این تفاوت اساسی را دارد. هیچ دینی بهاندازۀ دین اسلام، و هیچ اندیشهای بهاندازۀ اندیشه ادیان شرقی و تفکر شرقی طبیعتگرا نیست؛ ولی طبیعت مدنظر آنها، طبیعت حکیمانه است؛ طبیعتی است که با استعارۀ «انسان» قابلفهم هست، طبیعتی است که ولیّ زمان و عصر دارد. عصر، آن طبیعت را در مدیریت ولی قرار داده است. این، با درک علم جدید اصلا سازگار نیست. شما در درک علم جدید، یک سیستم هوشمندی دارید که نیازی به ولیّعصر ندارد، نیازی به انسان کبیر ندارد، نیازی به خداوند ندارد، خودش هوشمندانه حرکت میکند و جریان خودکاری هست که به پیش میرود.
اینکه عرض میکنم سکولاریسم در لایههای عمیق فلسفیاش، پایههای فلسفی و فکری ما را سست میکند و از بین میبرد و در علم تعلیم و تربیت و در علوم انسانی ما به شدت نفوذ پیدا کرده است، یک نمونهاش این است که از استعارهای به نام طبیعت با معنای طبیعتگرایی غربی به وفور استفاده میشود؛ درحالیکه آن استعاره، تعارض جدی با تفکر اسلامی دارد. در تفکر اسلامی بر اساس روایتی که از امیرالمومنین(ع) داریم، «انسان» استعارهای است که ما طبیعت را با او میفهمیم. در چنین استعارهای طبیعت هوش دارد، ذهن دارد، ایمان دارد و تسبیح میکند: «سبح لله مافی السماوات و الارض»، واکنش نشان میدهد: «اذا زلزلت الارض زلزالها»، خبر میدهد، گزارش میدهد و نظارت میکند و یک استعاره اسلامی از طبیعت است؛ بنابراین اگر ما بخواهیم از منظر جهانبینی اسلامی از طبیعت تعریفی بدهیم کاملا متفاوت است و اگر بخواهیم آن را به دانشآموز معرفی کنیم، قطعا متفاوت معرفی خواهیم کرد. نمیتوان سر کلاس قرآن رفت و سوره زلزال را درس داد و بعد سر کلاس زمینشناسی، زمین را بهعنوان یک زیر نظام یا زیرسیستمی از سیستم کیهانی معرفی کرد. چنین چیزی معنادار نیست.
سکولاریسم در متن تربیت ما، در مدارس ما و در تفکر ما مذهبیون رواج دارد و ما نمیتوانیم با این تفکر، تربیت دینی را به پیش ببریم؛ مگر آنکه با اجزا و عناصر فلسفی آن که سکولار است و عمیقاً در نظام تعلیم و تربیت ما نفوذ کرده، مقابله کنیم. یکی از آن عناصر اصلی، بحث ساختارگرایی است.
بنابراین شما میبینید سکولاریسم در بطن تربیت ما، در مدارس ما و در تفکر ما مذهبیون رواج دارد و ما نمیتوانیم با این تفکر، تربیت دینی را به پیش ببریم؛ مگر آنکه با اجزا و عناصر فلسفی آن که سکولار است و عمیقاً در نظام تعلیم و تربیت ما نفوذ کرده، مقابله کنیم. یکی از آن عناصر اصلی، بحث ساختارگرایی است. در مقالهای، استعارۀ ساختارگرایی را با نگاه به اصالت ماهیت و بر اساس اصالت وجود نقد کردهام. در واقع در اصالت ساختار، اصالت ماهیت سنتی دوباره زنده شده است. جایی که ما نتوانستیم تبیینهای دقیقتری بدهیم، ساختارها را به رسمیت شناختهایم و آنها را اصالت دادهایم. همه چیز را مقوله در نظر گرفتیم. مثلا انسانها را افرادی در نظر گرفتیم که به جسمشان محدود میشوند. ما نتوانستیم تبیینهایی ارائه بدهیم که مثلا بتوانیم تداوم انسان را در زندگی اجتماعی تعریف کنیم؛ بنابراین به اصالت ساختار، تن دادهایم.
ساختارها در واقع پدیدههای ذهنی هستند؛ همانطورکه ماهیت، پدیدهای ذهنی بود. ساختارها متکی بر ساختوسازهای ذهن انسانی هستند و ما اینها را مفروضهایی تلقی کردیم تا با آنها بهتر بتوانیم بفهمیم ولی به اشتباه به آنها اصالت دادیم؛ آنقدر به آنها اصالت دادیم که حالا فکر میکنیم موجودات واقعی هستند! مثلا تصورمان این است که سازمان، یک محیط واقعی است؛ درحالیکه سازمان مبتنی بر قراردادهایی است که ما به آنها تن میدهیم. موجود واقعی نیست، بلکه توافق عمومی است. مفاهیمی که ما الان در ساختارهای اجتماعی استفاده میکنیم متأثر از نظریۀ سیستمی در طبیعتگرایی است. ما در علوم اجتماعی بهطور مفصل و در دانش تعلیم و تربیت بهشدت از ساختارگرایی دفاع میکنیم. از آموزههای فلسفۀ صدرایی که به نظر میرسد میتواند با این امر مقابله بکند، نقد فلسفه ساختارگرایی است، به معنای پذیرش اینکه ساختار یک قرارداد است و چون قرارداد است، اعتباری است و میتواند نقد شود و در مقابل او وجودهای واقعی و عینی هستند که ما از آنها با نام انسان یا با نام نفس انسان یاد میکنیم.
من حداقل به دو مفهوم فلسفی اشاره میکنم که در فلسفه تعلیم و تربیت وارد شده و در تفکر تربیتی عموم اساتید و فعالان حوزه تعلیم و تربیت وجود دارد و در ذهن معلم نیز شکل گرفته و منتقل میشود: یکی مفهوم «سیستم و مکانیزم» یا استعارۀ «سیستم» و یکی فلسفۀ «اصالت ساختار» یا «ساختارگرایی» است که ما میتوانیم به کمک فلسفۀ صدرایی، آنها را مورد انتقاد قرار داده و البته جایگزین هم ارائه دهیم. در مورد استعارۀ سیستم، عرض کردم ما با استفاده از آموزههای دینی و عرفانی و آموزههای حکمت متعالیه، دو استعاره جایگزین میتوانیم داشته باشیم: یکی خود «انسان» و دیگری «آفتاب»؛ استعارهای که بسیاری از عرفا از آن استفاده میکنند و حکمت متعالیه هم بسیار بر آن متمرکز است، استعارۀ نور و آفتاب است که درجات و تشکیک دارد و از آن استعاره بهخوبی میتوان استفاده کرد.
درباره اصالت ساختار هم پیشنهاد من این هست که ما از «نفس اجتماعی» حرف بزنیم. در مقابل نفسی که به شخص نسبت میدهیم از یک نفسی که در جامعه جریان دارد میتوان سخن گفت. مشابه آن، میتوانیم در بحث ولایت، از نفس ولیّعصر حرف بزنیم که همه جهان در او به وحدت میرسد. در مقامات پایینتر از نفسهای بزرگ و برگزیدهای مثل نفس امام(ره) میتوانیم یاد کنیم که کل تعارضها در او به وحدت میرسد و میتواند وحدت و حرکت ایجاد کند و یک جامعه را به پیش ببرد و حالا در سطوح مدیریتی و پایینتر ممکن است ما به چنین نفسهای برگزیدهای نرسیم؛ ولی امکان اشتراک نفسانی داشته باشیم که باز مدلی را که پیشنهاد میکنم که از آن استفاده کنید این است که به جای مدلهای کارخانهای و سازمانی، مدل «خانواده» را به کار بگیرید. در خانواده، نفسها چنان به هم نزدیک میشوند و در هم ادغام میشوند که گویا یک نفس مشترکی شکل میگیرد. در خانواده بین پدر و مادر و فرزندان چنان ارتباطات عاطفی قویای شکل میگیرد که گویا یک نفر هست که دارد حرکت میکند. چنین وضعیتی را ما در جامعه هم میتوانیم پدید بیاوریم. به نظرم میرسد به جای قواعد و ضوابطی که ساختارهای سازمانی و کارخانهای بر آنها استوار هستند میتوانیم از «عواطف اجتماعی» حرف بزنیم که نمونههای متعددی دارد. نمونههای مثبت، مثل انقلاب اسلامی و نمونههای منفی، مثل داعش را داریم. این چنین جمعهای عاطفی شکل میگیرد و حرکت میکند و تغییراتی را ایجاد میکند و میتواند به راه انحراف یا به راه مثبت حرکت کند.
ارسال نظر