قبیلهگرایی علمی مانع رشد علوم انسانی میشود
تاریخ 31 تير, 1399 - 08:08.
یکی از دلایلی که در ایران علوم بینرشتهای شکل نمیگیرد و به یک رشته مجزا و مستقل در برابر سایر رشتهها تبدیل میشود، همین است که ما با اشتراکگذاری مسئلهها و روشها در ضمن یک کار گروهی علمی آشنا نیستیم. آنقدر انحصارگرایی روششناختی داریم که همدیگر را قبول نداریم و به این ترتیب صورتبندیهای تازهای از نژادپرستی شکل میگیرد و در قالب قبیلهگرایی علمی ظهور پیدا میکند.
دکتر جمیله علمالهدی، عضو هیئتعلمی دانشگاه شهیدبهشتی، معتقد است قبیلهگرایی علمی باعث شکل نگرفتن یک رویه واحد در پژوهشهای علمی میشود. در این نوع جدید از قبیلهگرایی، ما کارهای تحقیقی سایر محققان در حوزۀ علوم انسانی را نمیبینیم و این بیاطلاعی به بروز عدمخلاقیت در این حوزه کمک میکند. در ادامه گفتوگویی را میخوانید که دومین همایش ملی آسیبشناسی پایاننامهها و رسالهها در حوزۀ علوم انسانی اسلامی در دانشگاه مذاهب اسلامی با ایشان گرفته است.
* مهمترین چالشها و آسیبهای کارآمدی رسالهها و پایاننامههای علوم انسانی و اسلامی چیست؟
در حوزۀ علوم انسانی دو موضوع بهطور کلی وجود دارد: اول اینکه مسائل پراکنده هستند؛ دوم اینکه پایه تحقیقات علوم انسانی، رسالهها و پایاننامهها هستند و تعداد تحقیقاتی که خارج از قالب رساله و پایاننامه صورت میگیرد، زیاد نیست؛ یعنی هزینه زیادی از بیتالمال یا از شهریه دانشجویی صرف پایاننامهها و رسالهها میشود. برخلاف حوزه فنی که به دلیل ارتباط با بازار و صنایع، طرحهای تحقیقاتی رواج دارد در حوزه علوم انسانی و علوم پایه بار تحقیق بر عهده دانشگاههای دولتی یا برعهده دانشجویان در دانشگاههای خصوصی یا بر عهده اوقاف در دانشگاههای موقوفه است. البته بخشی بسیار کوچک از تحقیقات نیز ممکن است توسط بازار نشر حمایت شود.
هرچند بخش عمدهای از هزینههای تحقیقات علوم انسانی توسط دولت تامین میشود ولی مسئلههای این حوزه بسیار پراکنده است؛ یعنی هر رساله و پایاننامه مبتنی بر ذائقه دانشجو و استاد راهنما یک پرسش خاصی دارد اما جایگاه این پرسش و ضرورت پرداختن به آن چندان روشن نیست. زیرا اصولا شبکهای از مسائل و ساختار آنها که قرار است مراکز تحقیقاتی مورد توجه قرار بدهند، روشن نیست. نه تنها نسبت رشتهها و گرایشهای علوم انسانی نسبت به یکدیگر معلوم نیست بلکه مجموع پرسشها و مسائل اولویتدار در هر یک از رشته گرایشهای علوم انسانی نیز مشخص نیستند. تا نوبت دانشجو و موضوعات اولویتدار رساله ها و پایاننامهها برسد. ما نظام مسائل نداریم و اولویت تحقیق پرسشی است که برای دانشجو و به کمک استاد ایجاد میشود. بخشی از این پرسشها ممکن است تکراری باشند یا از مقالات خارجی یا آثار داخلی استخراج شده باشند ولی آنچه مهم است اینکه بهرغم تاکید اغلب دانشگاهها بر وظیفه دانشجو در شرح ضرورت تحقیق هنوز به واقع این ضرورتها در هیچ مکانیسمی اعتباریابی نمیشوند. پیوند دقیقی که هر مسئله تحقیق لازم است با ادبیات تحقیق در یک رشته یا گرایش علمی داشته باشد تا حدی توسط اساتید راهنما مشاور و داور تایید میشود ولی بهخصوص چون ما از داشتن نظامی از نیازها و اولویتهای شناخته شده توسط یک جامعه علمی معتبر محروم میباشیم، پیوندهای مسائل پژوهشی با یکدیگرمعلوم نیست.
نکته بدتر این است که هر پرسش به تحقیق بعدی کمک نمیکند. مثلاً در انتهای فرمهای مصوب برای پایاننامهها و رسالهها بخشی با عنوان پیشنهادات در نظر گرفته شده و ازمحقق خواسته میشود بر اساس تحقیق خود پیشنهاد عملی و اجرایی بدهد. این بخش در صورتی که فانتزی تحقیقات نباشد و با توجه به ظرفیت تحقیق نوشته شود، خوب است ولی تعمیم آن به همه مطالعات نشان میدهد که نگرش کاربردیسازی بر تحقیقات غالب شده است. برای تداوم جریان تحقیقات بهتر است از محقق بخواهیم پیشنهادهای تحقیقی و پرسشهای آتی ارائه بدهد. چنانکه در برخی رشتهها مانند فلسفه تعلیم و تربیت این کار تا حدی بسیار محدود انجام میشود. پس در مجموع هیچ نقشه راهی که شامل نظام موضوعات و مسائل حوزه علوم انسانی باشد، حداقل به صورت کلان، وجود ندارد.
درنتیجه یکی از مسائل مهم ما در حوزه تحقیقات و مطالعات علوم انسانی این است که ما نسبت به پژوهش دچار یک سادهانگاری هستیم. مسئله وقتی پیدا میشود که فرد در آن زمینه تبحر پیدا کرده باشد. یعنی افراد پخته پرسش دارند. دلیل هم مشخص است. فرد ممکن است ابهام یا چالش پیدا کند یا ممکن است پرسشهای پراکنده پیدا کند اما صورتبندی مسئله تحقیق کار بسیار ماهرانه و سختی است. ممکن است بگویید ما در زبانآموزی مشکل داریم اما از این مسئله تحقیق درنمیآید. اما ممکن است بگویید در زبانآموزی با دوزبانهها مشکل داریم. سپس در چه بخشی و در چه نوع شیوههای ممکنی ما با زبانآموزی مشکل داریم و سلسلهای از این نوع پرسشهای پیدرپی لازم است تا به یک مسئله تحقیق بتوان رسید. بدون شک همه این پرسشها و راهیابی به پرسشهای بعدی و بعدی یک کار حرفهای و مستلزم دانش فنی است.
مشکل دیگر در تحقیقات علوم انسانی روش تحقیق است در این زمینه از نظر کمی و کیفی مشکل وجود دارد. تحقیقات کمی به دلیل ذات انسان کفایت ندارد اگر بخواهیم ویژگیهای زندگی انسانی را در قالب اعداد و ارقام بیاوریم و آنها را اندازهگیری کنیم خیلی چیزها را از دست میدهیم و تحقیق ناقص میشود و و دستاوردهای تحقیق بهطور دقیق به انسان و هستی انسانی مربوط نیست. تحقیقات کیفی هم از این نظر که صحت و اعتبار دستاوردهای آن بهسادگی معلوم نمیشود چون مقولات آن قابل اندازهگیری نمیباشد، مشکل دارد. یعنی بهسادگی نمیتوان گفت که این مورد، تحقیق متقنی است یا نیست. ضمن اینکه ما در روشهای تحقیق کیفی از مهارت و پختگی کافی برخوردا نیستیم. حال وقتی بحث تحقیق علوم انسانی و اسلامی پیش میآید، این موضوع بسیار دشوارتر میشود.
در حوزه علوم اسلامی اتفاقاً اصول فقه را داریم که از اعتبار کافی برخوردار است ولی مشکل اینجاست که محدوده تاثیرگذاری اصول فقه بر تحقیقات علوم انسانی اندک است و هنوز در قالب تکنیکهای روششناختی وارد بازار نشده است. یعنی کسی باید در حوزه فقه بخواند و مدتها در فقه کار کند تا بهتدریج در این کار مسلط بشود. هنوز در قالب مهارتهای استادوشاگردی است و تبدیل به تکنیکهای روشن و شفاف و قابل انتقال نشده و اختلاف نظر هم در شیوههای تحقیق وجود دارد.
قبیلهگرایی علمی مشکل اصلی و بهاشتراکگذاری راهحل اصلی مطالعات حوزه علوم انسانی است
عمده مشکل علوم انسانی، یک نوع قبیلهگرایی علمی است. یعنی رشتههای مختلف علوم انسانی هر کدام یک قبیله را پدید میآورند که روشهای مخصوصی برای تولید و توزیع علم دارند. این روشهای خاص علاوه بر موضوعات خاص هر رشته سبب شده بهتدریج با نوعی انحصار روششناختی در رشتههای مختلف روبهرو شویم؛ یعنی میان محققانی که به رشتههای مختلف تعلق دارند کمکم این تصور بهوجود میآید که تنها راه دستیابی به حقایق همین روش آنهاست و تنها موضوع مهم تحقیق موضوع آنهاست و حتی هر یک از محققان فکر میکنند حقیقت نزد آنهاست. مثلاً مشاهده میکنید اغلب محققان رشته فلسفه روش تاملات فلسفی، محققان فقه روش اجتهاد و محققان عرفان روشهای شهودی را بهعنوان معتبرترین روش تحقیق قبول دارند و نسبت به روشهای سایر رشتهها نگاه انتقادی دارند. در نتیجه هر گروه از محققان دور خود یک حصار میکشند و بقیه راهها را به سوی حقیقت بنبست میپندارد و حتی گفتهها و نوشتهها و دانستههای دیگران را دروغ و فریب میپندارد؛ درحالیکه دقیقا چنین نیست و چهبسا اگر برای محقق امکان بهرهبرداری از روشهای متفاوت باشد امکان دسترسی او به حقیقت بیشتر شود ولی پیش از آزمون روشهای نو و تلفیق روشهای سایر رشتهها فضای عمومی علوم انسانی بر انحصارگرایی متمرکز است و محققان جوان پیشاپیش مورد انتقاد هواداران سنتهای رایج تحقیقی قرار میگیرند و به آنها اجازه ابداعات تازه روششناسی و صورتبندیهای جدیدتر تلفیق روشها داده نمیشود. واقعا شرایط تحقیق حاکی از انحصارگرایی روششناختی است و این شرایط هم در حوزه و هم در دانشگاه وجود دارد.
مطالعات اسلامی سه سطح دارد: سطح متون معتبر و مقدس اسلام، سطح اندیشههای دانشمندان مسلمان و سطح باورها و سلوک و رفتار مؤمنان
در دانشگاه محققان و مهمتر از آن مبلغان رشتههای علوم تجربی، هر کس بخواهد مطالعات اسنادی انجام دهد را در میان خود نمیپذیرند بلکه این شیوه را بیاعتبار و شاغلان به این نوع مطالعات را غیرحرفهای و نادان و بیکار و… می دانند. هواداران روشهای تجربی معتقدند تحقیق علمی تحقیقی است که در موضوعات عینی و در میدانهای مشاهدهپذیر، صورت بگیرد. البته باید اعتبار روشهای تجربی بر ما معلوم است و لازم است به روش تجربی احترام گذاشت اما بسیاری از مطالعاتی که توسط هواداران روش تجربی صورت میگیرد واقعا ماهیت تجربی ندارد. برای مثال در حوزه مطالعات روانشناسی که در ایران در زمره پیشرفتهترین رشتههای علوم انسانی است و در تاریخ علم هم اولین رشتهای است که جنبه تجربی پیدا کرده و زیر عنوان ساینس(science) مطرح شده توجه کنید. روانشناسان مداخلات تجربی در تغییر رفتار اشخاص و حتی حیوانات داشتند و روی کبوتر و سگ و… کار میکردند. در ایران چنین مطالعات تجربی که بر جانوران متمرکز باشد کمتر دیده میشود. حتی یک آزمایشگاه پیشرفته روانشناسی جانوری در دانشگاههای ما وجود ندارد. در واقع روش تجربی اغلب به تستها و آزمونهایی محدود شده که بر نظرسنجی متمرکزند؛ یعنی اغلب از طریق آزمونها و تستها ما نظر افراد را میسنجیم و دیدگاهها را بررسی میکنیم و مشاهدات و مطالعات تجربی دیگری وجود ندارد.
تجربهگرایی و عینیتگرایی بهطور یکسان مورد توجه محققان و جامعه علمی ما قرار نگرفته
حال ببینیم در مطالعات دینی آیا میشود از نذورات بهعنوان موضوع تحقیق استفاده کرد؟ آیا این رفتار که از فراوانی نسبتا بالایی در ایران برخوردار است قابلمطالعه تجربی است؟ احتمالا پاسخ این است که خیر راهی برای این نوع تحقیقات وجود ندارد؛ درحالیکه شاید بتوان از همین روشهای نطرسنجی استفاده کرد. ولی در عوض میگویند که نذورات و دعا امری خرافی است. با یک مطالعه علمی میتوان نشان داد که مردم نذر میکنند و تاثیرات روحی و روانی یا تکوینی این رفتار یا این نوع باورها را بررسی کرد. به نظر میرسد دلیل مقاومت در برابر این نوع تحقیقات سایه سنگین پوزیتیویسم است. اینجا یک بام و دو هوا است. پوزیتیویسم حداقل دو اصل مهم دارد: یکی اصل مشاهدات تجربی بهعنوان روش معتبر علمی و دیگری ارزشآزاد بودن علم است. ولی پوزیتویسم در ایران اغلب بر اصل دوم متمرکز است یعنی درحالیکه تحقیقات تجربی به دلایل مختلف از جمله گران و پرهزینه بودن و سخت بودن و نیاز به مهارتهای متنوع داشتن چندان مورد توجه نیست و واقعا مراکز پژوهشی بسیار کمی را میتوان دید که بر مطالعات تجربی متمرکز باشند. مطالعات تجربی با انسان کار بسیار سختی است. کسی حاضر نیست با ما چند ماه بهعنوان موضوع یا ابژه مطالعاتی ما تحت مطالعه ما قرار بگیرد و اجازه نمیدهد ما او را مشاهده و تجربه کنیم؛ بنابراین اغلب ما مجبوریم با یک نوع نظرسنجی به اهداف تحقیق دست پیدا کنیم. پس ما ضمن اینکه به روش تجربی بها نمیدهیم از اصل دیگر پوزیتویسم خیلی حمایت میکنیم و در چنین شرایطی ادعا میکنیم مثلا نذر کردن و دعا خواندن و اعتماد به عوامل ماورای طبیعی اموری غیرعلمی هستند و امکان تحقیق در مورد آثار آنها وجود ندارد. بخش مهمی از رفتارهای دینی مردم ما به این شکل از حوزه مطالعات علمی خارج میشوند و در زمره خرافات مورد بیمهری متخصصان علوم انسانی قرار میگیرد.
ریشه این نوع بیاعتنایی به موضوعات دینی این است که ما نمیدانیم یا نمیخواهیم از روشهای معتبری که همین حالا و با عنوان مطالعات تجربی در برخی حوزههای علوم اجتماعی و علوم رفتاری مورد استفاده است، بهره بگیریم. تصور ما این است که تحقیق درباره موضوعات اسلامی فقط شامل مطالعه در آیات و روایات است و رفتار مؤمنانه یا باورهای مردم موضوع تحقیقات دینی نیستند. به نظر من مطالعات دینی دستکم سه سطح را در بر میگیرد: یکی شرح و تفسیر متنهای معتبر، دیگری مطالعه انتقادی دیدگاه اندیشمندان مسلمان و سوم بررسی انتقادی باورها و سلوک مؤمنان. بنابراین مطالعات حوزه اسلامی هم دچار محدودیتهای خودساخته است و هم دچارضعف روشی. از یکسو دانسته یا ندانسته قلمرو مطالعات اسلامی را محدود ساختهایم و تجربه مؤمنان را ارج ننهادهایم و از سوی دیگر در تفسیر متنهای مقدس معتبر دچار خلا هستیم.
روش تحقیق یک مقوله در حال رشد است و توسعه علم با رشد روش تحقیق دو مسیر مجزا نیستند، یک مسیرند
یک دلیل بسیار مهم برای ضعف در روش تحقیق بهخصوص در مطالعات اسلامی این است که ما نمیتوانیم روشهای تحقیق را به اشتراک بگذاریم و مثلا نمیتوانیم یا نمیخواهیم از روشهای تجربی برای توسعه علوم اسلامی استفاده کنیم، حتی ما برخلاف استفاده بسیاری که از روشهای اسنادی داریم هنوز در باره جایگاه و اهمیت ابهام داریم و در نتیجه تکنیکهای روش اسنادی را توسعه ندادهایم و هنوز بهطور دقیق و روشمند مطالعات اسنادی را گسترش ندادهایم. یعنی ما هر چند به لحاظ تاریخی در استفاده از روشهای اسنادی پیشرو بودهایم ولی اکنون چه بسا در زمینه تکنیکها و شیوههای پیشرفته تحقیقات اسنادی از سایر جوامع علمی دنیا نیز عقب ماندهایم.
* در سالهای اخیر مباحث تربیتی در رشتههای علوم تربیتی سبکهای اسناد را با تکیه بر منابع اسلامی و روانشناختی بررسی میکنیم. روشهای اسلامی با علوم غربی در تحقیق با هم متفاوت هستند اما میبینیم که میخواهند از هر دو منبع استفاده کنند اما نتیجه درست به دست نمیآید. الان ممکن است ادعا کنیم وارد مطالعات میانرشتهای شدهایم اما به دلیل تفاوت در سبک و شیوههای پژوهش و مبانی نظری آیا واقعاً امکان تلفیق رشتهای چون روانشناسی با مباحث اسلامی وجود دارد؟
معتقدم چنین کاری ممکن است. فقط باید تکنیکهای تازهای پدید آید و بهکار گرفته شود. اتفاقاً این دیدگاه عدم امکان بهطور خودبهخودی هر گونه امکانی را نابود میکند. یکی از دلایلی که در این حوزهها رشد نمیکنیم همین است که ما یا اساساً علاقهای به استفاده از روش دیگران نداریم یا قبیلهگرایی علمی مانع شکلگیری چنین صورتبندیهایی از علم اسلامی است. ولی البته تلفیق میان مباحث دو حوزه روانشناسی و مطالعات اسلامی باید به صورتی روشمند انجام شود. پرسش اساسی این است که چه نوع مطالعاتی و چگونه میتوان برای شکلگیری روانشناسی اسلامی طراحی و اجرا کرد؟
قبل از هر چیز باید توجه کنیم که روش تحقیق یک مقوله در حال رشد است و یک مسئله مربوط به گذشته نیست. همچنین علوم اسلامی نیز پدیده در حال تولد است البته اگر شرایط فراهم شود و جنین بهطور عمدی یا سهوی خفه نشود؛ یعنی اینطور نیست که مثلا یک علمی بهنام روانشناسی اسلامی وجود دارد و ما فقط دنبال روشهای تحقیق برای توسعه مرزهای آن باشیم. در واقع پیدایش یا اختراع روشهای تحقیق و روشهای تلفیق دستاوردهای تحقیق با پیدایش تدریجی روانشناسی اسلامی دو مسیر مجزا نیستند، بلکه یک مسیر است که باید توسط محققان کنجکاو و جسور این مسیر پرمخاطره پیموده شود. ولی مانع بزرگی که در برابر تولد علوم انسانی اسلامی و همچنین رشد و توسعه روشهای تحقیق وجود دارد به واقع همین قبیلهگرایی علمی است که به شکلهای مختلف ظهور و بروز دارد. یکی از شکلهای آن همین غربگرایی و غربستیزی است که متاسفانه این قسمت هم به اسم دفاع از اسلام نوشته میشود. در کار علمی هم غربزدگی و هم غربستیزی هر دو ما را دچار رکود میکند. صورت ملموستر این نگاههای افراطی را میتوان در ترجمهزدگی و ترجمهستیزی مشاهده کرد. ما واقعا بهطور هدفمند و بر اساس پرسش تحقیق باید ببینیم چه چیزهایی معتبر و خوب است و به صورت روشمند با هم بهکار گرفته میشوند.
* مقالهای هم درباره قبیلهگرایی نوشتهاید؟
نه، مقاله مستقلی ننوشتهام فقط در برخی آثار مثل مقالۀ نقش علوم انسانی در عرفیگرایی و کتاب نظریه اسلامی تعلیم و تربیت به آن اشارههایی کردهام. در کل به نظر من این درست است که روششناسی اشکالاتی دارد ولی باید حدود این اشکالات و بهخصوص ریشه این اشکالات را در رفتار محققان پیدا کرد. یک بخش عمده آن مربوط به حسی است که هر پژوهشگر دارد. او یک حس درست و نادرست درباره روشهای دیگران دارد و تصور میکند کلا یک راه و روشی یا درست است یا نادرست و در نتیجه یافتههایش یا درست است یا نادرست و از اشتراکگذاری روشهای تحقیق غافل میشود و خودتحریمی میکند. مثلاً محققان متعلق به رشتههای مختلف علومانسانی حاضر نیستند یکجا بنشینند و درباره موضوعات مشترک تحقیق و همچنین درباره روشهایی که قابل بهاشتراکگذاری است، بحث کنند.
بهاشتراکگذاری روشهای تحقیق و موضوعات تحقیق راهکار اصلی فائق آمدن بر خلاهای نظری در حوزه علوم انسانی است
یکی از دلایلی که در ایران علوم بینرشتهای شکل نمیگیرد و بلکه به محض تصویب، خود به یک رشته مجزا و مستقل در برابر سایر رشته تبدیل میشود، همین است که ما اساساً با اشتراکگذاری مسئلهها و روشها را در ضمن یک کار گروهی علمی آشنا نیستیم. حتی آنقدر انحصارگرایی روششناختی داریم که اصولا همدیگر را قبول نداریم. نتیجه این میشود که هر فردی به یک گروه و هر گروهی به یک دانشکده و همه مجزا از یکدیگر و بیخبر از هم مشغول تولید و توسعه علم برای یک مرزوبوم هستند!
به این ترتیب صورتبندیهای تازهای از نژادپرستی شکل میگیرد و میبینیم نژادپرستی نوین که در قالب ملیگرایی ظاهر شده بود کمکم با فناوریهای سایبری و جهانی شدن کمرنگ میشود ولی در قالب قبیلهگرایی علمی مجددا و بهطور جدی ظهور پیدا میکند. البته این نوع نژادپرستی خاص ایران نیست بلکه تا حدی در خارج از ایران هم مرسوم است. نمونه آن نگاه منفی غرب به آثار معرفتی و علمی شرق است. غربیها یا آثار علمی شرق را مورد سوءاستفاده استعماری قرار میدهند یا اساسا به آن توجه نمیکنند. مثلا اندیشمندان غربی یا از پیشرفتهای علمی ما در حوزه اسلامی بیخبرند یا متناسب با دیدگاههای خود و مغرضانه با آن آشنا شدهاند.
خودتحریمی غرب در حوزه منابع معرفتی شرق ناشی از نگاه استعماری آنهاست
یکی از خدمتهای بزرگی که انقلاب اسلامی ایران به غرب کرد همین بود که نشان داد خزانۀ علم جهان فقط در اروپا و یونان نیست. جنبش روشنگری در سده شانزدهم غرب را به خودتحریمی بزرگی مبتلا ساخت. غرب سالهاست که خودتحریمی علمی دارد و چشم خود را به معارف مشرقزمین فروبسته است. نقطه نظر استعماری غرب در مواجهه با شرق سبب این نوع خودتحریمی شده و از ابتدا منابع مادی ما را کشف و ضبط کردند و از منابع معنوی و معرفتی ما خود را محروم ساختند. اگر هم به منابع معنوی ما رسیدند برای الهام گرفتن یا پیام گرفتن یا به انجام رساندن نبوده است، بیشتر در صدد تخریب محتوای دینی و تردید در اعتبار آن بوده است. برای نمونه در هند اغلب آثار معرفتی و هنری و معنوی اسلامی را انگلیسیها نابود کردند. گویا هیچ خردمندی نبوده که آنها را مورد مداقه و بررسی قرار بدهد. البته غرب خیلی دیر، یعنی اواخر قرن بیستم و با یک تاخیر سیصد، چهارصد ساله و بهدنبال یک انقلاب بزرگ و ماهیتا اسلامی کمکم دارد متوجه خطای تاریخی خود میشود. یعنی وقتی یک دفعه با انقلاب ایران روبهرو شدند تازه به فکر بهرهبرداری از فلسفه و دانش و معنویت اسلامی و حتی شرقی افتادهاند. به همین دلیل مطالعات اسلامشناسی در دستور کار اغلب دانشگاههای بزرگ و معروف کشورهای توسعهیافته قرار گرفته است.
* پس باید آشتی و صلح علمی در جهان اتفاق بیافتد؟
به نظرم این تنها شاخصه فعالیت علمی است. شخص عالم همواره در جستوجوی حقیقت و به دنبال منابع، روشها و ابزارهایی است که او را به حقیقت نزدیک کند. در گذشته حکمای ما از منابع دیگران استفاده میکردند. حضرت رسول(ص) جستوجوی دانش را فریضه دانستهاند، حتی اگر در چین باشد. نگاه علمی همین را تقاضا میکند و برخلاف تصور رایج، غرب چنین نگاهی نداشته بلکه نژادپرستانه آثار و معرفت یونان را برگزیده و بقیه خزانه معرفت جهانی را کنار گذاشته است. متأسفانه حتی در فلسفه یونان نیز مطالب زیادی را کنار گذاشته است. مثلاً موضوعات مهمی همچون عالم عقول و عقل فعال را کنار گذاشته است؛ در نتیجه مجبور شده با عقلانیت خودبنیاد کار علم و فناوری را به سرانجام رساند و این همه خطاهای مکرر را دچار شده است؛ یعنی خودتحریمی در تاریخ علم مدرن دست کم دولایه دارد یک لایه شامل خزانه معارف یونانی میشود و یک لایه شامل خزانه معارف غیریونانی و این همه بهخاطر این است که از ابتدا غرب خواهان مرگ متافیزیک بوده است.
خودتحریمی در تاریخ علم مدرن دست کم دولایه دارد: یک لایه شامل خزانه معارف یونانی میشود و یک لایه شامل خزانه معارف غیریونانی
متافیزیک اگر از فلسفه حذف شود چیزی از آن باقی نمیماند. چرخش عظیمی که به سمت اومانیسم است از اینجا شروع میشود که از فلسفه یونان تنها بخش کوچکی را برمیدارند. آنها به خاطر برخورداری از یک نوع نگاه اقتصادی و استعماری و یک نوع فلسفه سیاسی همواره در برداشت از میراث معرفتی بشر گزینشی رفتار کردهاند و این باعث عقبماندگی آنها مثلا در بحثهای معنویت و اخلاق شده است. حالا این انقلاب اسلامی ایران است که بهخاطر ایجاد تشنج در این منطقه اقتصادی و سیاسی خاص توانسته آنها را بیدار کند. هرچند هنوز به سرنوشت این بیدار شدن نمیتوان خوشبین بود.
چون مثلا ببینید نوح هراری، یک اندیشمند ماتریالیست ملحد است که کتابهایش سریع و گسترده به فارسی ترجمه میشود. او از ترامپ، داعش، عراق و… مثال میآورد اما حتی یک اشاره کوچک به انقلاب ایران نمیکند. اگر او در این زمان زنده نبود یا تلویزیون و اینترنت نداشت میگفتیم که خبر ندارد ولی چگونه است که داعش را میبیند یا گروههای معارض در اقصی نقاط چین را میبیند ولی انقلاب ایران و تحولات منطقه ما را نمیبیند. پس مشاهده میکنید که هنوز جامعه علمی و دانشمندان غرب دچار خودتحریمی و تغافل هستند و تحلیلهای ناقصی از اوضاع جهان دارند.
نژادپرستی و خودبزرگبینی در غرب یک پدیده تاثیرگذار بر روششناسی و تحقیقات و مطالعات است
البته آثار نژادپرستی در جامعه علمی خود ما نیز مشاهده میشود. مثلاً دانشمندان عرب آثار ما را نمیخواهند مطالعه کنند. برخی حوزویهای فقط عربی مینویسند و برخی دانشگاهیان فقط انگلیسی مینویسند در صورتی که مخاطب فقط دانشجویان ایرانی و حوزه توزیع هم ایران است. یعنی هنوز برخی زبان علم را عربی و برخی انگلیسی میدانند. شاید این هم یک نوع تهاجم فرهنگی باشد.
در بحثهای روششناسی ما مقدار زیادی به حوصله و صبر نیاز داریم. مطالعه و تحقیق کار شتابزدهای نیست و باید با صبر و حوصله انجام شود اما بروکراسی حاکم بر کارهای آموزشی مانع از شکلگیری صبر و حوصله میشود و حتی به شتابزدگی منجر میشود. چیزی که الان درمورد دانشجویان اتفاق میافتد. دانشجوی ما در فوقلیسانس میخواهد چهار ترم بخواند و سریع برود و در دکترا هم ده ترم بخواند. این یک مانع در شکلگیری تحقیقات کیفیتی است. البته به این معنا نیست که در حوزه شتابزدگی نیست. در حوزه البته اوضاع بهتر است اما صبر و حوصلهای نیست که تحقیق به ثمر برسد. محقق باید هم کنجکاو و هم صبور باشد که این ویژگیها را کمتر در تحقیقات داریم. یک سری دانشجویان را ما مجبور میکنیم که به این شکل شوند یک سری هم محققینی هستند که خودشان صبر ندارند.
* نقش و تاثیر اسناد بالادستی نظام در نگارش پایاننامه و رسالههای کارآمد چیست؟
در اینجا سه نکته مهم وجود دارد: یک سند به صرف اینکه سند است نقشی ندارد؛ اسناد بالادستی یکدست نیستند؛ افرادی هستند که بر اساس اعتقاد و درکی که از ولایت فقیه دارند ممکن است به نحو آتشبهاختیار برخی مصوبات و اسناد و سیاستهای نظام را بهطور فردی یا گروهی دنبال بکنند. مثلا گام دوم بهعنوان یک سند بالادستی و امر مولوی برای پیروان رهبری بسیار مهم و تاثیرگذار است ولی بهعنوان یک سند راهبردی که برنامه عمل دستگاهها باشد هنوز صورت عینی پیدا نکرده؛ هر چند تا الان درباره گام دوم بیشتر حرف زدهاند و هنوز وارد عمل نشده است. ما بیشتر عادت داریم که راجعبه حرفهای رهبری حرف بزنیم به جای اینکه برای آن نقشه راه بکشیم و عمل کنیم.
البته در حوزه علوم انسانی میتوان مستقل و خودانگیخته شد و تقریبا چنین است ولی یک خطر دارد اینکه به شعارزدگی دچار شویم. پس باید بیشتر بر برنامهریزی متمرکز بود و برنامهریزی بهتر است مبتنی بر شکلگیری نظام مسائل باشد. یعنی برنامههای توسعه علمی مبتنی بر نوع مسائلی که وجود دارد باید پیش برود. هنوز در هیچ کدام از رشتهها برنامهریزی ویژهای برای حل مسائل یا حتی کشف آن وجود ندارد. مثلاً اینکه جامعه علمی این کشور در حوزه فلسفه یا جامعهشناسی یا روانشناسی میخواهد چه کار کند؟ به چه مسائلی میخواهد بپردازد؟ در جستوجوی چه دستاوردهای علمی و خدماتی و فناورانه است؟ شاید مسئولیت این نوع برنامهریزی متکی بر نظام موضوعات یا نظام مسائل به عهده مراکز علمی و سیاستگذار نظیر شورای تحول علوم انسانی باشد تا معلوم شود چه رشتههایی را و چرا باید توسعه دهیم؟ به گمانم هنوز اهداف روشنی از توسعه رشتههای دانشگاهی نداریم و بیشتر در این زمینه چانهزنی حاکم است تا برنامهریزی!
* پس تاکید شما بر مسئلهمحور بودن است؟
بله و خیر؛ چون همین حالا هم مسئلهمحوری مورد تأکید و حتی ادعای اغلب ماست؛ درحالیکه این مسئلهها ازهمپراکنده هستند. مسئلههای اصناف و گروههای علمی هستند. شبکه مسائل یا نظام موضوعاتی نداریم که جنبه ملی یا جهانی به خود بگیرد. هوشهای سرشار فرزندان ایران چگونه جذب و هدایت میشوند؟ روند هدایت تحصیلی خزانه هوشمندی کشور بدون الهام از شبکه مسائل علمی است. اغلب دانشگاهها و مراکز علمی ما به خصوص در تحصیلات تکمیلی تعهدی نسبت به حل مسائل ایران نسپردهاند. مجلات علمی ما بیشتر درگیر جریان غالب در یک گروه یا یک صنف خاص هستند. اغلب رشتههای موفق علوم انسانی نظیر روانشناسی و حقوق و مدیریت جنبه خدماتی دارند و به توسعه علمی کمک چندانی نمیکنند و مراکز توسعه علوم انسانی نیز اغلب با جریان خدماتی برخاسته از دانشگاهها قهر هستند. یک شاهد قوی برای ازهمگسیختگی علوم مطالعات و خدمات، همین رشتههای علوم تربیتی، روانشناسی، علوم ارتباطات و مدیریت است که هیچ پیوندی با مطالعات رشتههای فلسفه و علوم سیاسی و تاریخ و جامعهشناسی ندارند. پس نه تنها دو نوع رشتههای علوم انسانی خدماتی و توسعه علمی داریم که از یکدیگر میگریزند بلکه در هر رشته نیز دو سطح کاربردی و بنیادی یا توسعهای میتوان در نظر گرفت که از هم گریزانند؛ یعنی گسیختگی میانرشتهای و درونرشتهای داریم.
علوم تربیتی در ایران بیشترین دانشجو را دارد اما آموزشوپرورش ما درگیر مسائل زیادی است! رشتههای علوم تربیتی شامل برنامهریزی درسی، مدیریت آموزشی، کودکان استثنایی، فلسفه تعلیم و تربیت و آموزش عالی صرفا به سازمانهای آموزشی مربوط میشوند. در صورتی که تعلیم و تربیت بهطور اساسی و از دیرباز تا کنون بر عهده خانواده بوده و موفقیتهای تربیتی مهمی که مثلا در پرورش نسل مدافعان حرم در ایران پیدا شده، بدون اغراق دستاورد خانواده است. مثال دیگر این که هنوز ما رشتهها و تحقیقاتی متناسب با تربیت در رسانه نداریم و دانشجویان را برای کارشناسی و کار در این حوزه تربیت نمیکنیم. مثلا دانشجویان و حتی اساتید ما از کارشناسی تربیتی برای مراکز ارتباط جمعی و تولیدات سینمائی ناتوانند.
*بازنگری سرفصلهای درسی و ایجاد رشتههای جدید با توجه به اتفاقات تکنولوژیکی که افتاده است، پیشنیاز اثربخشی رسالهها و پایاننامهها است. الان متاسفانه نگاه کمیگرایانه به تولید آثار علمی و پژوهشی بهویژه در دانشگاهها غالب شده و اخلاق در حوزه پژوهش را حتی دچار آسیب کرده است. به نظر میآید بحث اخلاق پژوهش فراتر از اینها باشد. با چه سازوکاری میتوان از بیاخلاقی در پژوهش جلوگیری کرد؟
اخلاق پژوهش یک جزء از یک کلی است که من اسم آن را اخلاق آکادمیک میگذارم. دانشگاه درگیر انحطاط اخلاقی است و خود این هم ریشه در بازار اشتغال دارد. اگر علم و شغل با هم گره زده شد و کارکرد دانشگاه به بنگاه کاریابی تنزل یافت سپس ما کمکم شاهد افت اخلاقی در فعالیتهای علمی میشویم؛ یعنی اگر مزایای مادی علم بر فضیلت ذاتی علم ترجیح داده شود اگر برای تعلیم هم مزایای مادی قائل شوید فضای دانشگاه مادیگریانه میشود و اخلاق رخت بر میبندد.
* البته برعکسش را هم میگویند. اینکه معلم باید آنقدر اشباع باشد که کیفیت کارش بالا برود.
تجربه نشان داده است که اشباع به این شکل صورت نمیگیرد. وقتی مزایای مادی علم آنقدر زیاد شود که بر فضیلت علم غلبه پیدا کند دیگر نمیتوان اشباع نیازهای مادی معلم یا محقق را عامل حفظ و صیانت از اخلاق معلمی یا اخلاق پژوهش تلقی کرد. بلکه قناعت فضیلتی است که مکمل و همراه فضیلت علم است و کسب آن برای معلم و محقق ضروری است. چنانکه در گذشته علما فقیر بودند اما عشق به علم موجب میشد که حتی غذا نخورند ولی پول غذای خود را کتاب بخرند. یعنی علم را تا این حد دوست داشتند ولی امروزه علمدوستی به این معنا خیلی کمیاب است و میبینیم که اخلاق در میان علما و معلمان و در دانشگاهها و مراکز علمی فروپاشیده و معلمان دانشگاه دیگر الگوی اخلاق نیستند، حتی گاهی رفتار و خلقوخو و منش برخی استادان از منش و رفتار پدران و مادران دانشجویان که الگوی دوران کودکی آنها بودهاند، سطحیتر و مبتذلتر شده و گویا اخلاق در حال مهاجرت از حوزه و دانشگاه است.
* پس باید قوانین تصحیح شود؟
البته هر چه قانون و قاعده بیشتر شود، اخلاق عقبتر مینشیند. باید میان اخلاق علم و قوانین سازمانهای علمی تفاوت گذاشت و توسعه قوانین و بروکراسی به عقبنشینی اخلاق از دانشگاه و حوزه کمک میکند. انواع بداخلاقیهای علمی مثل مستندسازیهای دروغین یا خرید و فروش اطلاعات و غیره را فقط تا حدی میتوان با قانون کنترل کرد. اصولا قانون و پلیس متمرکز بر اجرای قانون در هر جا از جمله دانشگاه و در هر لباس از جمله بروکراسی معاونت آموزشی یا پژوهشی صرفا نمیتواند اخلاق علمی را در شخص محقق یا معلم رشد بدهد و توان تاثیرگذاری قانون رفتار است و شاید در کوتاهمدت برخی رفتار غیراخلاقی را کنترل کند اما باورهای اخلاقی را عوض نمیکند.
* یعنی دانشگاه باید زمینهای را برای رشد باورهای اخلاقی فرد فراهم کند؟
بله رشد علمی در گرو رشد اخلاقی است که به خصوص در اصلاح گرایشهای اخلاقی و باورهای اخلاقی خود را نشان میدهد. ما در تعالیم اخلاقی درباره حال و صفت اخلاقی بیشتر بحث داریم. یعنی معلم و دانشجو و محقق خودمختارانه و با حال خوشی که دارد از رفتارهای غیراخلاقی پرهیز کند و بر رفتارهای اخلاقی اصرار داشته باشد. توسعه و تقویت قوانین انضباطی دانشگاه چندان نمیتوان خوش بین بود چون رشد قانونگریزی سریعتر و پیچیدهتر از توسعه قانون میباشد. همین جاست که جایگاه مهم و تاثیرگذار تربیت اخلاقی در آموزش عالی معلوم میشود واقعا باید به فکر توسعه تربیت اخلاقی در آموزش عالی و حتی بعد از دانشگاه باشیم.