رئیس سازمان پژوهش میگوید: دورهای که رهبر معظم انقلاب در سال 56 در ایرانشهر تبعید بودند، به همراه 9 نفر دیگر از دوستان خدمت ایشان رفتیم و خبر واقعه 19 دی سال 56 (کشتار مردم مظلوم قم) را در منزل آیتالله خامنهای شنیدیم.
پدر و پدربزرگش روحانی بودند، بسیاری از علما مرحوم آقاشیخ محمدحسین ذوعلم فشارکی از لحاظ علم، دین و اخلاق میشناسند تولد در چنین خانوادهای خواسته یا ناخواسته بچهها را به سمت علم و دین سوق میدهد مخصوصاً اگر اساتید گرانمایهای چون مرحوم پرورش نیز در ترغیب و تشویق به تحصیل مشوق فرد باشند.
حجتالاسلام علی ذوعلم در دوران دبیرستان رشته ریاضی خواند و دانشگاه نیز رشته کامپیوتر اما خودش اعتقاد دارد که حتی فضاهای فنی آن دوران نیز پر از توجه به مباحث اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوده و از همین دانشگاه نیز به سمت فعالیتهای سیاسی در دوران انقلاب و پیروی از خط امام گرایش پیدا کرده است.
وی با اساتید و علمای بزرگی همچون شهید مفتح، شهید مطهری، مرحوم امام خمینی و مقام معظم رهبری ارتباط داشته و یکی از بهترین خاطرات زندگیش شب دوازده فروردینی است که قرار بود فردایش امام به ایران بازگردد.
حجتالاسلام ذوعلم فعالیتهای اجرایی زیادی داشته است؛ از دوران انقلاب در کمیته انقلاب اسلامی گرفته تا یک دوره فعالیت در صدا و سیمای کرمانشاه و ایلام و همینطور فعالیت چند ساله در آموزش و پرورش از جمله مسؤلیت اجرایی در امور تربیتی و دفتر تألیف کتب درسی و همکاریهای حوزه و آموزش و پرورش.
وی دو سال و اندی نیز رایزن فرهنگی ایران در پاکستان بوده و معتقد است که زندگی در آنجا به دلیل گرمی و علاقهمندی پاکستانیها به ایران برایش سخت نبوده و در این دوره با خانواده آنجا زندگی کرده و بیان میکند که آمریکاییها و عربستانیها تلاش زیادی داشتند که ایرانیان آنجا نمود پیدا نکنند اما خب فعالیتهای فرهنگی ایران آنجا باعث شده بود که خود پاکستانیها و مسئولانشان به ایرانیان علاقهمند و به ویژه مذهب شیعه و امام حسین بسیار ارادت داشتند حتی سنی مذهبهایشان.
نویسنده مقالات «تأملی در مفهوم چالش»، «تحلیلی بر منشور روحانیت، سیاست روز»، «آسیبشناسی انقلاب اسلامی»، «از اصولگرایی تا کارآمدی»، «اندیشه ولایت فقیه و کارآمدی نظام جمهوری اسلامی»، «اصولگرایی و تحول»، «همسویی یا تعارض؟» و «کتابهای انقلاب و ارزشها»، «نظریه تحول در اسلام»، «تجربه کارآمدی حکومت ولایی» و «فرهنگ معیار» میگوید که در پاکستان غذای آنها را نمیخورده است. دانشگاه، حوزه و نخبگان و هنرمندان و شعرایشان بسیار به ایران علاقهمند هستند و خود را وامدار ایران میدانند.
وی پیشتر مدیرکل طرح و برنامه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مشاور برنامهریزی و آموزشی وزیر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و اکنون نیز رئیس پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است و تا امروز هم در این حوزه فعال و کماکان کار فرهنگی و اجتماعی میکند.
بخش نخست گپوگفت با حجتالاسلام علی ذوعلم را در ادامه میخوانیم:
استاد این سبک مصاحبهها را بیشتر برای آشنایی مخاطبان با چهرههای علمی و دینی انجام میدهیم.
-البته این مصاحبهها با صاحبنظران باید صورت گیرد امثال بنده که هنوز در حال یادگیری هستیم و برای من خیلی مصداق ندارد.
در خانوادهای روحانی متولد شدم
شکسته نفسی میکنید، سبک زندگی شما میتواند برای علاقهمندان و جوانان الگو باشد. لطفاً ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید متولد چه سالی هستید؟
-من سال 1334 در اصفهان در یک خانواده روحانی که پدر و پدربزرگ من (جد مادری پدرم) روحانی بودند، متولد شدم. پدر بنده هم از مجتهدین صاحب کرسی تدریس در حوزه علمیه اصفهان بود و بنابراین سابقه علمی بسیار فعال در حوزه علمیه نجف و اصفهان داشتند و به عنوان یکی از چهرههای علمی اصفهان شناخته میشدند پدر ایشان که جد من محسوب میشوند مرحوم آقاشیخ محمدحسین ذوعلم فشارکی بیشتر صبغه اخلاقی و معنوی داشتند و در ابعاد معرفتی و اخلاقی زبانزد بودند و کتابی هم ایشان به نام «نور الآفاق» که شرح دعای مکارم الاخلاق است هم تألیف کرده بودند.
استاد پرورش بر جهتگیری فکریام تأثیر زیادی داشت
زندگی ما یک زندگی کاملاً ساده و با روحیه زهدی که پدر ما داشتند کاملاً همه چیز معمولی بود، دبستان و دبیرستان را در دبیرستان احمدیه اصفهان درس خواندم یکی از دبیران برجسته من که تأثیر زیادی بر جهتگیری فکریم داشتند مرحوم استاد سید اکبر پرورش بودند که اخیراً هم فوت کردند، من در همان دوره دبیرستان با جهتگیریهای فکری، فرهنگی و سیاسی زیادی آشنا شدم برخی از افراد مثل استاد پرورش خیلی در جهتگیریهای من نقش داشتند و پدر من هم در ایجاد یک فضای مناسب پررنگ بودند.
سال 53 آخرین سال دبیرستانم باید برای کنکور دانشگاه آماده میشدم، در کنکور مؤسسه آموزشی تخصصی مدرسه عالی برنامهریزی و کاربرد کامپیوتر شرکت کردم، این مدرسه سال 52 تأسیس شده بود و نخستین مرکز علمی ـ تخصصی بود که در زمینه فناوری و برنامهنویسی رایانه آغاز به کار کرده بود البته انگیزه خود من برای ورود به دانشگاه فعالیت در حوزههای اجتماعی، سیاسی و انقلابی بود میخواستیم با فضاهای دیگری آشنا شویم و رشد کنیم و بنابراین در اجتماع تأثیر گذار باشیم، من از دوره دبستان تا دبیرستان با معارف اسلامی و کتابهای آن دوران که مسائل اسلامی را بیان میکرد، آشنا شدم حتی یک دوره دروس حوزوی را هم شروع کردم یک تابستانی به توصیه و اصرار مرحوم پدرم مطالعاتی داشتم اما خیلی تمرکزی در این زمینه نداشتم.
مشی ما در دانشگاه تبعیت از خط امام خمینی بود
سال 53 من در دانشگاه پذیرفته شدم و این هم فضای دیگری برای ما شد که در محیطهای فکری و فرهنگی مورد علاقهام قرار بگیرم، بنابراین از این سال دیگر در تهران بودم و با دوستانی که فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی داشتند همکاری و همفکری داشتم، مشی فکری ما مشی حضرت امام و تبعیت از حوزه بود در برابر برخی از نحلههای تفکرات اسلامی انحرافی یا تفکراتی که مجاهدین خلق و منافقین آن دوره داشتند که خیلی جذاب بود، ما یک مسیر مبنایی و مستند اسلام اصیل حرکت کردیم به همین جهت آثار چهرههایی مثل مرحوم استاد مطهری که شناخته شده بودند را مرور میکردیم و پای محفلشان حضور مییافتیم.
با علمایی همچون شهیدان مطهری، بهشتی، مفتح و مقام معظم رهبری ارتباط نزدیکی داشتم
از نزدیک هم با این افراد ارتباط داشتید؟
-پای سخنرانیهای استاد مطهری مینشستیم اما با مرحوم شهید بهشتی ارتباط نزدیکتری داشتم در کلاسهای درسشان شرکت میکردم و گاهی پرسش و پاسخ و ایشان به خاطر آشنایی دیرینه با جد ما همینطور پدر ما با ما نزدیکتر بودند، با مرحوم شهید مفتح هم ارتباط نزدیکی داشتم به ویژه در مسجد قبا و با آثار و نوشتهها و نوارهای سخنرانی استاد سید علی خامنهای که آن زمان ما با این نام رهبر انقلاب را میشناختیم و سعی داشتیم این ارتباط را با ایشان تقویت کنیم و بین دوستان اشاعه دهیم، به طوری که بعد از پیروزی انقلاب در دانشکده سخنرانی گذاشتیم و حضرت آیتالله خامنهای را دعوت کردیم و ایشان هم به مدرسه عالی کامپیوتر آمدند.
دورهای که رهبر معظم انقلاب در سال 56 در ایرانشهر تبعید بودند من با 9 نفر دیگر از دوستانم خدمت ایشان در تبعید رفتیم که خبر واقعه 19 دی سال 56 (کشتار مردم مظلوم قم) را ما در منزل آیتالله خامنهای در ایرانشهر شنیدیم و آن زمان در تهران نبودیم. بهرحال ما در این فضا سیر کردیم یکی دو بار قبل از انقلاب به خاطر همین حرکتهای انقلابی من از دانشکده اخراج شدم، یک بار یک ترم من را از تحصیل محروم کردند و بعد هم اخراج شدم که البته با تمهیدات و تعهداتی قبول کردند که دوباره بازگردم.
مرحوم انواری مدیر مدرسهمان بود
آن زمان در چه مقطعی بودید؟
-کارشناسی رشته کامپیوتر. رییس مدرسه کامپیوتر آن زمان مرحوم مرتضی انواری مرد خوشنفسی بود در حدی که اقتضائات آن زمان اجازه میداد ایشان مانع کار ما نمیشدند ولی یک حدودی را نیز رعایت میکردند، البته وی بیشتر دغدغه علمی داشت و برای پیشرفت کشور و فناوری رایانهای کار میکرد و واژه رایانه هم آن زمان هنوز وضع نشده بود.
علاقهام به ریاضی مرا به سمت رشته فنی و کامپیوتر کشاند
همین را میخواستم بپرسم که با این روحیه انقلابی و علاقهمندی به علوم انسانی چطور شد از فنی و رایانه سر درآوردید؟
-آن زمان من رشتهام ریاضی بود و به ریاضیات علاقه داشتم و به همین جهت به رشته کامپیوتر رفتم و برنامهنویسی خواندم البته فضای تحصیلی ما آن زمان بیشتر یک فضای زمینه و ابزار برای کار فکری بود، برخی از گروههای مسلمان انقلابی که امروز به آنها جنبش دانشجویی گفته میشود و آن زمان واقعاً جنبش به معنای واقعی بودند مثل بچههای صنعتی شریف و شهید بهشتی و مدرسه عالی بازرگانی آن دوران که بعد دانشگاه علامه طباطبایی نام گرفت و برخی چهرههای برجسته انقلابی که در مدیریت کشور فعال بودند فارغالتحصیلان همین مدرسه بودند الان وقتی نگاه میکنم با دوستانی که آن دوران همفکری انقلابی داشتیم امروز هر کدام در یک نحله و فعالیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هستند.
خاطرهای از شب ورود امام به ایران/ تا صبح در بهشت زهرا لرزیدیم
هنوز هم با آنها ارتباط دارید؟
-بله تقریباً با بسیاریشان ارتباط دارم ولو مشی سیاسی متفاوتی هم داشته باشیم با دوستان مدرسه عالی کامپیوتر هم یک هئیتی بعد انقلاب راهاندازی کردیم از سال 60 – 61 بنام هیئت والفجر که هنوز هم فعال است و هنوز هم دوستان به هیئت تعلق خاطر دارند و گاهی در آن شرکت میکنند بعد از انقلاب دیگر به اقتضای انقلاب در کارهای مختلفی رفتیم در آستانه ورود حضرت امام به کشور بنده هم به آشناییهایی که در کمیته حضرت امام داشتیم و عضو بودیم، شب دوازده بهمن که قرار بود فردایش امام به ایران بیایند من به اتفاق دو تن از دوستانم سه نفری بهشت زهرا بودیم و شب را آنجا خوابیدیم تا صبح کارها را خوب انجام دهیم این خاطره شیرینی بود.
ترسناک است...
- خیر تنها چیزی که آن زمان برای ما مطرح نبود ترس بود، در یکی از سالنهای مراسم بهشت زهرا نه ابزاری و نه وسیله خوابی بود تنها گلیمی پیدا کردیم و همان زیرانداز و پتویمان شد تا صبح هم لرزیدیم و خوابیدیم یا بگویم خوابیدیم و لرزیدیم! ولی صبح خیلی با نشاط بیدار شدیم و این بهترین لحظات زندگی ما بود همان زمانها که در خدمت امام گذشت.
حسین غفاری شاگرد خوب شهید مطهری بود
بعد از انقلاب در کارهای مختلف مثل دبیرخانه شورای انقلاب اسلامی ایران که مدیریت آن را مرحوم بهشتی داشتند همکاری کردم سپس وارد آموزش و پرورش شدم و یک حلقه فکری با همین دوستان دانشجو تشکیل دادم برای ایجاد یک حلقه فکری با شهید مفتح و برخی چهرههای علمی کشور از جمله حسین غفاری که از اساتید برجسته فلسفهاند مشورت گرفتم، آن زمان ایشان از شاگردان شناخته شده مرحوم مطهری و در دوره کارشناسی بودند با این حال ما برای تدریس برخی مباحث استاد مطهری از استاد غفاری استفاده میکردیم در یک جمع شاید سی نفره که یک سالی این جمع ادامه یافت و بسیار خوب هم بود و به همه جمع یک مبنا و چارچوب فکری مستند و مناسب برای اسلام ارائه داد، بودیم که اکنون برخی شهید و برخی وزارت و وکالت دارند، آن کارها در آن دوره برای همه ما بسیار مفید بود.
آیتالله اشرفی اصفهانی به جد ما بسیار ارادت داشتند
بنابراین تجربیات زیادی در آن دوران کسب کردیم و از دیگر کارهایمان یک دوره اجرایی در آموزش و پرورش تهران و یک دوره مدیرکل امور تربیتی شدم، مرحوم استاد پرورش من را خواستند که این کار را برعهده بگیرم. قبل از آموزش و پرورش هم یک دوره در صدا و سیما و تولید رادیو بودم و چندین برنامه طراحی کردم و یک دوره یک ساله هم مدیر صدا و سیمای کرمانشاه و ایلام شدم در آن دوران آیتالله اشرفی اصفهانی امام جمعه آنجا بودند که مرحوم آیتالله اشرفی اصفهانی جد ما را میشناختند و با هم تحصیل کرده بودند به بنده خیلی اعتماد داشتند و ما با هم درد دل هم میکردیم.
کمیته انقلاب برای نسل امروز ناشناخته است
این کمیته انقلاب اسلامی که امروز واژه ناشناختهای برای نسل ما است از اولین نهادهای انتظامی و امنیتی بود که در کشور ما تشکیل شد، مسؤلیت کمیتههای انقلاب در آغاز راه با آیتالله مهدوی کنی بود که ایشان از شخصیتهای بسیار برجسته انقلابی بودند و ما نماز جماعت ایشان مسجد جلیلی میرفتیم و خاطراتی هم از آنجا داریم، در یک ماه رمضانی شب بیست و یکم ایشان آنجا سخنرانی میکردند و بعد بلافاصله توسط ساواک دستگیر شدند، ما ناظر دستگیری ایشان توسط ساواک بودیم پس از آن از مسجد ایشان را بردند.
سیر مطالعاتی برای آثار مطهری داشتیم
از کی درس حوزه را خواندید؟ تحصیل در حوزه همزمان با دانشگاه بود؟
-من مدتها با کتابهای معارف اسلامی و بحثهای استاد مطهری و سایر بزرگان، آثار مرحوم شریعتی و بازرگان آشنا بودم و آثارشان را میخواندم البته در بین همه اندیشهها اصالت و ریشهداری اندیشههای مطهری برای ما خیلی برجسته بود به همین جهت حلقه فکری بعد از انقلاب با تمرکز بر آثار استاد مطهری تشکیل شد و یک نوع سیر مطالعاتی آثار او را آن زمان دنبال میکردیم.
پس فلسفه هم میخوانید. بیشتر اندیشههای چه کسانی را میخواندید؟ استاد مطهری؟
-بله ولی کتاب فلسفه و روش رئالیسم مرحوم طباطبایی را از دوران دبیرستان میخواندم و جلد پنجمش را در اصفهان یکی از فعالان فرهنگی و فکری آنجا مرحوم مصحف تدریس میکرد، من کلاس او میرفتم و بعدها در حوزه هم ما آن را میخواندیم.
ریاضی و فلسفه به هم نزدیک است
به فلسفه علاقه داشتید؟
-بله من به فلسفه علاقهمند بودم چون ریاضی و فلسفه به هم نزدیک است هر دو بعد استدلالی و فکری دارند به همین جهت علاقهمند بودم و مثلاً کتاب فلسفه چیست رضا داوری را همان دورانها میخواندیم و آثار شریعتمداری در باب فلسفه و همینطور آثار سروش را آن اوایل برایم خیلی جاذبه داشت. تفاوت علم و فلسفه و اینها را آن زمان تأمل میکردم و بنابراین این ارتباط فکری برایم برقرار بود، حتی تدریس هم میکردم بعد از انقلاب جلسات معارف اسلامی و جهانبینیهای مطهری را برای مربیان تربیتی تدریس میکردم و برای برخی از دانشجویان در دانشگاهها حلقههایی برگزار میکردم حتی یک زمانی جلسهای بعد از انقلاب در دانشکده خود ما شکل گرفت درباره فلسفه که من در حد بضاعت اندک خودم بحثهایی را که خوانده بودم و به نظرم میرسید برای برخی دوستان مطرح میکردم و هنوز برخی دوستانم هستند که مشغول کارند.
یک دوره 5 ساله از کار و زندگی بریدم و به حوزه رفتم
سربازی هم رفتید؟
-سال 66 من دوره سربازی را در قالب یک دوره چهارساله در انقلاب اسلامی سپری کردم یک مدت هم معاون اداری مالی، آموزش و کلاسهای عقیدتی کمیته انقلاب اسلامی بودم منتها همان سالها علاقه به اینکه من وارد علوم حوزوی شوم زندهتر میشد تا بالاخره در سال 66 عملی شد و در این سال من تمام این کارها و پیوندهایی که داشتم را بریدم و به کمک همسرم و خانوادهام به قم مهاجرت کردم. فهمیدم که اگر تهران بمانم و حوزه بخوانم با این ارتباطات نمیتوانم ادامه تحصیل بدهم، بنابراین کلاً از کارهای اجرایی جدا شدم و در شهریور سال 66 رسماً به حوزه رفتم و دروس صرف را از ابتدا شروع کردم، این دروس پنج سال طول کشید تا تمام شود و بعد من در درس خارج آیتالله مکارم شرکت کردم و بعد از این چند سال دوستان تهرانی ما اجازه ندادند که ما قم بمانیم زمانی که علی لاریجانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را قبول کردند، برخی گفتند که ما هم باید کمکی در حوزه فرهنگی بکنیم آن زمان رهبری بحث تهاجم فرهنگی را مطرح کرده بودند و اینکه کار را باید جدی کرد، بنابراین سال 71 از قم به تهران برگشتم البته در این چند سال هم ارتباطم با تهران به لحاظ آموزشی قطع نشده بود، هفتهای یک یا دو روز دانشگاه آزاد تهران میآمدم.
دو سال و دو ماه و دو روز رایزن فرهنگی ایران در پاکستان بودم!
تهران که آمدم در بخش طرح و برنامه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول شدم سه سال آنجا بودم و سپس مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی شدم و پس از آن دو سال رایزن فرهنگی پاکستان شدم، دقیقاً دو سال و دو ماه و دو روز طول کشید!
با خانواده آنجا بودید؟
-بله آنجا واقعاً صحنه یک نوع جهاد فرهنگی بود به خاطر شرایط ویژه آنجا دوستان به من گفتند که وظیفه شماست که بروید و کار کنید و من هم اجابت کردم.
اهل سنت پاکستان هم برای امام حسین (ع) عزاداری میکنند
آنجا وضعیت مسلمانان به چه صورت بود؟
- پاکستان به لحاظ ارزشی واقعاً اسلامی است یعنی علایق مردم، انگیزههایشان و تعصبشان نسبت به اسلام بسیار قوی است البته یک طیف خیلی محدودی هستند که با افکار سلفی و وهابیگری افکارشان شکل گرفته که در آن زمان این طیف بسیار محدود بودند، البته در این بیست سال توسعه پیدا کردند اما هنوز هم جوهره فکری مردم پاکستان بسیار پاک است مسأله شیعه و سنی آنجا مهم، برجسته و متن زندگی مردم نیست روز عاشورا و تاسوعا در پاکستان تعطیل رسمی است و بسیاری از اهل سنت عزاداریهای سنگینی برای امام حسین میگیرند که من خودم یک سال توفیق داشتم آنجا باشم در یک منطقه دور افتاده از لاهور، یک نفری ما را آنجا دعوت کرده بود من اول تصور کردم که او شیعه است ولی بعد فهمیدم که او اهل سنت است و اصرار داشت که ما آنجا برویم و این عزاداری خیلی خالصانه و سنگین بود و برخی سنتهایی ما در شهرهایی چون یزد داریم در آنجا اجرا شد، همه مردم آن منطقه یکپارچه زن و مرد و پیر و جوان در این مراسم حضور داشتند.
پس با چنین وضعیتی که توصیف میکنید، چطور میشود که تفکراتی مثل وهابیت یا سلفیگری در این کشور رشد کرده است؟
-از همان زمانی که ما در پاکستان فعال بودیم تفکر فرهنگی ایران دو رقیب و دشمن جدی داشت، نخست آمریکاییها و سپس عربستانیها ما آن زمان کامل احساس میکردیم که اینها در تلاشند تا رد پای ایران را کم کنند و نفوذ ما را ضعیف کنند و یک نوع رقابتی با کارهای ایران داشتند، مثلاً یک زمان ما برنامهای برگزار میکردیم که بعد از آن دفتر فرهنگی آمریکا هم برای کم رنگ کردن کار ایران برنامه میگذاشت و بنابراین اگر جوهره ریشهدار اسلامی پاکستان نبود این تلاشها آنها را به ملت ضد ایران تبدیل کرده بود ولی هنوز هم پاکستانیها علاقهمند ایران هستند.
تعابیر نخبگان پاکستان درباره امام خمینی و رهبری ایران شگفتانگیز بود!
تفکر فرهنگی اسلامی ایران هم یک تفکر کاملاً منطقی، معتدل و هم سوی منافع و مصالح ملی پاکستان است بنابراین رشد اسلام ناب اهل بیت و اسلامی که نگاهش وحدت آمیز بین شیعه و سنی است برای امنیت و پیشرفت پاکستان کاملاً کمک کننده است و خوشبختانه خود نخبگان پاکستانی این مسأله را کاملاً درک میکردند حتی در سطح نخست وزیر در پاکستان تعابیری درباره مقام معظم رهبری و امام خمینی (ره) به کار میبردند که برای ما شگفتآور بود که چقدر اینها در برابر اسلام و ایران خضوع دارند مظلومیت اهل بیت و شیعیان با توطئه کشورهای استکباری و سرویسهای امنیتی مشخص است این کشورها در جایی مثل عربستان تلاش میکنند که جوامع را بهم بریزند و شقاق و تفرقه ایجاد کنند و خود پاکستانیها این را درک میکنند که کشور ایران و تفکر فرهنگی ایران کاملاً به نفع آنهاست و بقیه به ضررشان است، پول و سیاست بازیهای آنها و وابستگی برخی احزاب آنها موجب میشود که مردم قربانی این توطئهها شود.
آداب و سنن و غذایشان به ما نزدیک است؟
-در این زمینهها کمتر شبیه هستیم و من غذایشان را نمیخوردم ولی در بعد ارزشی و علایق و پشتوانه فکری بسیار به ما نزدیک هستند، کلاسهای درسی ما در خانههای فرهنگ و سمینارهای علمی ایران بسیار استقبال میشد، دانشگاه، حوزه و نخبگان و هنرمندان و شعرایشان بسیار به ایران علاقهمند هستند و خود را وامدار ایران میدانند چرا که اسلام از راه ایران به سرزمین هند رفته و مردم پاکستان که هویتشان اسلامی شد بعد از پیروزی نهضت ضد استعماری هند در سال 1948 میلادی واقعاً خود را وامدار فکر و فرهنگ ایران و زبان فارسی میدانند به همین جهت مرکز تحقیقات فارسی ایران و اسلام آباد بسیار غنی است.
شما خودتان اسلام آباد بودید؟
-بله ولی هماهنگی و برنامهریزی کلان کارها و خانههای فرهنگ مشترک و با همکاری دوستان دیگر شهرها صورت میدادیم.
مسائل امنیتی در پاکستان ما را نگران میکرد
در کل زندگی آنجا چطور بود؟
-از یک لحاظهای فرهنگی که انسان احساس غربت نمیکرد خوب و آسان بود ولی به لحاظ مسائل امنیتی دشواری زیاد بود بخصوص حادثه تلخ شهادت سیدمحمدعلی رحیمی در موریتان همان زمان اتفاق افتاد ایشان یکی از همکاران فعال ما بود حمله گروههای تند سلفی به یکی از مراکز فرهنگی ما در لاهور همان زمان بنده اتفاق افتاد که قصدشان این بود که حضور ایران را در آنجا به چالش بکشند و ما را اخراج کنند ولی ما همان فردای آن روز اعلام کردیم این مرکز بازسازی میشود با کمک ایران و جالب است که مسؤلین سیاسی آنجا هم ما را تأیید کردند و بسیاری از آنها احساسشان این بود که ایران و پاکستان فراتر از ارتباطات همسایگی و سیاسی تعلق خاطر مشترک میتوانند داشته باشند.
دیگر برای زندگی جای دیگری نبودید؟
-من مأموریت زیاد به کشورها رفتم ولی بهترین جا را همین کشور پاکستان میبینم از این جهت که نگاه مردم به یک ایرانی مثبت و صمیمی بود و هیچ احساس نمیشد که ما آنجا تبعه یک کشور بیگانه هستیم سفرهای دیگری کاری و فرهنگی و تبلیغی داشتم ولی معمولاً کشورهای شرقی ما مثل پاکستان، مالزی و اندونزی یک نوع قرابت زیادی داریم، در کشورهای عربی اسلامی هم برخی لایههای نخبگانی این احساس وجود دارد ولی در بدنه جامعه شاید این احساس وجود نداشته باشد کشورهای اروپایی نسبت به ایران اسلامی امروز بسیار نگاه مثبت دارند برخی از مردم فرهیختهشان بخصوص دانشگاهیشان بسیار به ایران علاقه دارند.
ادامه دارد...
ارسال نظر