به بهانۀ بهار: طبیعت، وارونۀ تربیت



بهار چنان چون تربیت است که می توان گفت دوقلوی آن است. بهار در همه جلوه هایش به تربیت می ماند؛ با بیداری پس از خفتن، با ظهور پس از نهفتن، با لبریزی از شکفتن و با بی محابا رُستن.

بهار سراسر به تربیت می ماند جز آن که وارونه است. درختان را می رویانند اما آدمیان خود باید برویند. بهار در بند ضرورت است و تربیت در بند آزادی! اگر بند ضرورت از دست و پای طبیعت بریده شود، در انتظار بهار نشستن بیهوده خواهد بود. با وجود این ضرورت است که وقتی باران بر سر و روی درختان باریدن می گیرد، خواب را در جا از سر آنها می رباید و آب حیات را بی تردید در رگهای آنها به جریان می اندازد. 

همین قیاس و به وراونگی طبیعت، اگر بند آزادی از دست و پای آدمیان بریده شود، در انتظار تربیت نشستن بیهوده خواهد بود. «بند آزادی»؛ این همان پارادکس وجود آدمی و تربیت است. آری آزادی بند است و آدمی در بند آن و وی را از آن چاره ای نیست. تلاش برای گشودن این بند از اندام آدمی به معنای به اسارت در آوردن اوست. 

هر چند آزادی را از آدمی به واقع نمی توان ستاند، اما او می تواند نقش اسارت را بازی کند و آزادی خود را به حال تعلیق درآورد. تقلید کورانه گونه ای از بازی کردن این نقش است از سوی متربی؛ چنان که تلقین علم بدون تبیین آن و تحمیل رفتار به جای ترغیب به آن، گونه های دیگری از به جریان انداختن این نقش اند از سوی مربی. در این گونه حالات، آنچه رخ می دهد، تربیت نیست، زیرا با گرته برداری از منطق طبیعت، یعنی ضرورت، انجام شده، نه بر اساس منطق وجود آدمی و تربیت، یعنی آزادی. زورگیری فکری و عملی (تقلید کورانه) یا زورگویی فکری (تلقین) و زورگویی عملی (تحمیل) هیچ یک تناسبی با منطق تربیت ندارند. 

 با زورگیری و زورگویی، آدمک می توان ساخت، اما آدمی هرگز.

ارسال نظر

Image CAPTCHA