بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
از حنجره آفتاب سخن گفت برای نسل آینده و در مسلخی که حقیقت را سر می بریدند دم مسیحائیش را نواخت، در حجم شهر تفسیر شد و در امتداد سپیده همگان دیدند که: آفتاب آمد دلیل آفتاب. صبح هستی به چراغ عشق لبخند زد و فصل غزل در بهاران زمزمه سرداد که خمینی از کوچه باغ کلام طنین صدایش پیچید، او آمد با عطر پیراهن یوسف و شقایقی که بر جای پایش به نام شهادت می رقصیدند در رگ شب دعای صبحش را به اجابت نشست و صفای باطنش را فریاد زد و سایه خاطره اش در ژرفای بغض گلو شراره ای شد که طاغوت و طاغوتیان را برانداخت و روضه ی رضوان را در ندای کمیل و ندبه ایران ماندگار هدیه کرد، او آمد و حصار فاصله را شکست و این اولین گامی بود که در چهاردهمین روز خرداد برداشت، قصیده ولایت سروده شد و خورشید گل داد، اینک در آستانه آن روزیم و رحلتش را پیوند می زنیم به قیامش، که قیامش هیچگاه رفتنی نیست و مرگی ندارد، او پیام ظهور انقلاب را در چهارده خرداد با رفتنش مستانه تر از گذشته با بوی ترانه های عشق آغاز داد، او روزهایی را دید که پروانه های انقلابش در کویر نامردمی بدنامان جان دادند اما ایستاد و جهانی را از نو ساخت.بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم اینک که معبر تاریخ راه مردان این انقلاب است به حرمت سجاده سبزش و غزلخوانی نفسش که می گفت: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم با آرمان های او میثاقی تازه می بندیم و عصمت ناب او را سر لوحه کارمان می کنیم یاد و خاطره اش هماره گرامی باد
ارسال نظر